بر برگ دلم
چون نیلوفری با وقار
در روشنائی نقره ای
در لطافت ایستاده ای
رایحه ات
شب را پر می کند
و نفس های نابت
هوایم را مطهر می کند
روزها خورشید
و شب ها ستارگان
نگهبان تواند
بانوی مزرعۀ جانم !
در قلب من بمان
تا در چشم دنیا گل کنم
من عاشق سکوتم و کم حرف می زنم/// هر وقت دل شکسته ترم حرف می زنم
از تو شنیده ام که حریم خداست دل/// با تو از آستان حرم حرف می زنم
مثل «فروغ» دلخوش یک شام تیره ام/// وقتی که از نهایت غم حرف می زنم
من عاشق سکوتم و رنجی همیشگی/// با لهجه ی سیاه قلم حرف می زنم
دریا تویی و رود منم؛ رود رهگذر/// یک روز می رسیم به هم حرف می زنم
آن وقت در کنار تو آرام می شوم/// آن وقت با زبان دلم حرف می زنم
این نامه چند خط غم هر روزه ی من است
من شاعرم... به لحن قلم حرف می زنم
.