میروم تا دره میخانه کمی مست کنم
جرعه بالا بزنم انچه نباید بکنم
انقدر مست کنم که اندوه جهانم برود
استکان روی لبم باشد و جانم برود
برود هر که دلش خواست شکایت بکند
شهر باید به من الکلی عادت بکن
یه دونه از این سوسک ریزا هست ، هر شب ساعت 12 که میشه این میاد رو میز و کمد من راه میره، هی وای میسته نگام میکنه باز راه میره .. منتظرم یه شب روی اون غرور مسخرش پا بزاره و بگه که عاشقم شده ..