farshad
به سلامتی پیک نیک زندونی ای که 13 بدر از توی حبس انباری میاد بیرون !
farshad
چون هوا گرديد آمد چند باد
قاصدک خنديد چون شد آزاد
او گذر ميکرد در آسودگي و در فراغ
پر زباد و پر تکبر بي خراج
بي خيال و بي تفاوت شد همي
بست راه دل به روي هر غمي
رفت و رفتش او که تا رويي رسيد
بي خبراحوال تا کويي رسيد
قصد آنجا راه خود را کج بکرد
اولش نه آمد اما لج بکرد
طفلکي هم قاصدک را تا بديد
خنده اي کرد و بشد رويش سپيد
قصد بازي کرد با او شد روان
خون به رگ هاي ظريفش شد روان
تا که آمد او بگيرد بربجست
اين دل معصوم کودک را شکست
اين چنين از شادي کودک دريغ
شد به درياي تکبر او غريق
اين غرور و کبر بر وي شد خطر
بود از آينده اش هم بي خبر
باد بند و بر گمان افسون بشد
کين سبب شد تا تلاش افزون بشد
حوض آبي رو به رويش شد پديد
قاصدک ترسيد تا آن را بدبد
حوض آبش را شبيه بحر بود
چون که گويي روزگارش قهر بود
او درون آب و چندي بعد مرد
آن همه ناز و تکبر شد که خرد
farshad
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻣﯿﮕﻦ “ﺑﺮﻭ ﮔﻢ ﺷﻮ”
ﻣﯿﺮﻩ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﺶ ، ﺑﻌﺪ ﺑﺎﺑﺎ ﻣﺎﻣﺎﻧﻪ
ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﻣﯿﺮﻥ ﻣﻨﺖ ﮐﺸﯽ !!!
ﻗﺪﯾﻤﺎ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻣﯿﮕﻔﺘﻦ ﺑﺮﻭ ﮔﻢ ﺷﻮ ، ﺟﺎ
ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭﯼ ﻣﺠﻬﻮﻝ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺍﻻﻥ
ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﯾﻢ !؟!؟
farshad
لره تو امام زاده بوده بعد می بلند میگه انقدر شلوغ نکنید.پارسال حاجتا قاطی شد من حامله شدم!
farshad
تركه لب دريا نشسته بود هي ميگفت ماشالا ماشالا،
ازش پرسيدن چرا هي ميگي ماشالا گفت:
پسرم نيم ساعت رفته زيرآب هنوزبالا نيامده!!