عباس شرکایی 21سالمه هشتگردزندگی میکنم ترم آخرم دیگه آموزشگاه موسیقی کارمیکنم نوازنده گیتارم موبایل فروشی دارم

امتياز پروفايل

[بروز رساني]
+2

آخرين امتاز دهنده:

امتياز براي فعاليت

مشخصات

موارد دیگر
آفلاين مي باشد!
بازديد توسط کاربران سايت » 3441
عباس
7 پست
مرد - مجرد
1373-06-29
فوق ديپلم
موبایل فروش+نوازندگی گیتار
اسلام
ايران - البرز - هشگرد
با خانواده
معاف
نميکشم
مؤسسه آموزش عالي غزالي - قزوين
آبا آبیک قزوین کامپیوتر
appel5s
206داشتم bnvx6
185 - 85
abbasshorakei.13754@gmai..
09386043798

دوستان

آخرین بازدیدکنندگان

گروه ها

برچسب ‌های کاربردی

عباس
عباس

تاریخچه هنر قالیبافی


 


در مورد تاریخ پیدایش فرش اطلاعات دقیقی نداریم لکن با توجه به آثار باستانی و کشفیات بشر بر ما مسلم شده است که هنرهایی نظیر سبد بافی،نمد بافی،زیلو بافی،جاجیم بافی و گلیم بافی همه و همه مقدمه ای بر پیداییش هنر قالی بافی بوده است و فرش های نخستین دارای طرحهای ساده و ابتدایی و شکسته و عمدتا ذهنی باف بوده است که جنبه استفاده روزمره داشته اند و محققان در مورد مهد فرش بافی در ابتدا به مصر به عنوان مهد این هنر فکر می کرده اند امّا با پیدایش اولین فرش به نام پازیریک که در کوههای سیبری در سال 1949 توسط پروفسور رودنکو کشف گردید نظریات دیگر را باطل نمود و با توجه به این نمونه عملی، مهد قالیبافی از سواحل رود نیل و دجله و فرات ، به آسیای مرکزی تغییر مکان داد و ثابت کرد که مهد هنر فرش بافی در ایران بوده است.


در مورد این هنر در دوره ساسانیان اطلاعات دقیقی در دست نیست معروفترین فرش بافته شده در این دوره فرش معروف بهارستان است که برای خسرو انوشیروان بافته شده است که این فرش تماما زر بافت بوده و ابعاد آن 450*90قدم بوده و طرح آن نیز نشان دهنده چهارفصلبوده است که در تاریخ آمده است هنگامی که ایران بوسیله ی اعراب فتح شد ، سعد از فرماندهان سپاه اسلام (اعراب) این فرش را به مدینه فرستاد تا قطعه قطعه کنند و بین مسلمین تقسیم شود.


با ظهور اسلام و با صرف نظر از تجمل گرایی تا دوره خلفای عباسی اطلاعات دقیق یا نونه ای در دست نیست امّا در دوره خلفای عباسی که به تجملات علاقه داشته اند این هنر جان دوباره ای گرفت تا آنجا که در تاریخ سعودی آمده است (به نقل از کتاب آموزش هنر قالیبافی-خانم پوراندخت نیرومند)


"المستنصر خلیفه عباسی قالی مصور به صور انسانی با با کتیبه های پارسی داشته است و در کتاب حدود العالم از بافته های سیستان و بخارا و قلیچه های فارسی یاد شده است."


بر اساس نوشته مقدسی جهانگرد عرب قانیات به بافت قالیچه های سجاده ای معروف بوده است


در مورد صنعت قالیبافی در دوره ی تیموریان می توان گفت: با توجه به علاقه ی شاهرخ به هنر این صنعت توانست در این دوران پیشرفت کند و در عین حال اوزون حسن، موسس سلسله ی آق قیلونونها به این هنر توجه خاصی داشته است


لکن با توجه به نمونه های عالی باقی مانده از دوران صفویه باید گفت که اوج هنر در ایران خصوصا هنرهایی مثل کاشیکاری، قالیبافی ، منبت کاری، منقش کاری در این دوران بوده و در این دوران به اوج شکوفایی خود رسیده است بطور مثال شاه طهماسب که خود علاقه به هنر داشته و از طراحان فرش در زمان خود بوده هنرمندان بزرگ را در تبریز گرد آورد و به کمک قابل ملاحظه ای به آنها کرد و در زمان شاه عباس این هنر به اعلا درجه ی خود رسید.


شاه عباس در اصفهان یک کارگاه دایر کرد و در این کارگاه فرشهای نفیسش برای دربار تولید نمود و پیشرفت قالی به انجام رسید که یکی از منابع اقتصادی آن دوران گردید و به دستور وی کارگاههایی در مشهد ،کاشان،شیروان،قره باغ،استر آباد، و گیلان دایر گردید و فرشهای نفیسی همچون فرش اردبیل،چلسی و فرشهای زیبای دیگری زینت بخش موزه های دنیا گردید .


قالی بافی که در قرن (ده) و یازده به کمال خود رسیده بود رو به تنزل گذاشت و دیگر نتوانست به دوران با شکوه خود برگردد.


روش های نگهداری فرش بافته شده


همانگونه که می دانید فرش به صورت مفروش   مورد استفاده قرار می گیرد.


در هر صورت باید به صورت اصولی از آن مراقبت کنیم تا به صورت مطلوبی حفظ شود.


در صورتی که می خواهیم از فرش به صورت مفروش استفاده کنیم باید نکات زیر را مورد توجّه قرار دهیم:


1-از قرار دادن فرش در محیط مرطوب و تاریک خودداری شود.


 


2-از تابش مستقیم نور خورشید بر روی سطح فرش جلوگیری شود.


3-ابعاد فرش مناسب با ابعاد اتاق باشد و سعی کنیم که فرش بزرگتر از ابعاد اتاق نباشد، چون در صورت بزرگ بودن مجبور میشویم که فرش را از کناره تا بزنیم و تاخوردگی موجب می شود که فرش ترک بردارد وآسیب ببیند.


4-از انداختن فرش روی زمین گچی و آهکی خودداری کنیم چون گچ و آهک موجب پوسیدگی فرش می شود.


5- در صورت امکان سعی کنیم که از یک مفروش کننده مناسب مثل موکت برای زیر فرش استفاده کنیم تا هرگونه رطوبت احتمالی را جذب کند و از آسیب رسیدن به فرش جلوگیری شود.


6-بهتر است که سر ریشه های فرش را در زیر آن پنهان کنیم تا ذر اقر رفت و آمد ساویده نشود و از بین نرود .


7-از قرار دادن فرش در کنار حرارت زیاد و مواد شیمیایی خودداری شود.


8- از قرار دادن اشیا سنگین و نوک تیز بر روی فرش خودداری شود.


زنان، بانیان هنر قالی بافی









از بررسیهای تاریخی بدین گونه برمی آید که زنان پس از فراگیری فن سبد بافی و پارچه بافی، در غیاب مردان که به شکار و جنگ مشغول بوده اند به فراگیری و بافت قالی پرداخته اند. به بیانی دیگر، زنان موجدان هنر قالی بافی در جهان بوده اند که در ابتدا به بافت ساده گلیم می پرداختند و چه بسا روش بافت فرشهای کنونی از روش بافت گلیم اقتباس شده باشد. بافت گلیم یک بافت حصیری و سبدی می باشد و در آغاز برای حفاظت بدن از سرما استفاده می شد اما با تکامل فن بافندگی به شکل فعلی رواج یافت. یعنی برای پوشاندن سطح و مفروش ساختن کف چادرها به کار گرفته شد.


اما آنچه در باره فرش بافی در دوران اسلامی در ایران به دست آمده، دو مسیر متفاوت را طی کرده است:


1 ـ هنر قالی بافی عشایری و


آبادی نشینان


قالی بافی از آغاز، در میان ایلات و قبایل صحرانشین که کار اصلی و عمده آنان دامداری بود، پدیدار شد. اینان پس از فراگیری ریسیدن و بافتن پشم، به گلیم بافی پرداختند و پس از مدتی به تولید نوعی خاص از گلیم مشغول شدند که امروزه آن را «ورنی» می نامند و بیشتر در مناطق آذربایجان شرقی تولید می شود. ورنی از نظر بافت، حلقه واسطی بین گلیم و قالی محسوب شده و عمدتا زنان عشایر در کپرها و سیاه چادرهایشان به این امر می پردازند. اما شکی نیست فلات ایران مهد پیدایش قالی بافی بین ایلات و چادرنشینان بوده که با شرایط زیستی آنها هماهنگی داشته است .آنها در اوقات بیکاری خود، پشمهای چیده شده را ریسیده و پوششهایی را به وجود می آورند که برای تهیه چادر و فرش بادوام باشد. این پوششها بیشتر برای رفع نیاز طبیعی و مقابله با تغییرات جوی می باشد. آنها با ذوق و سلیقه سرشاری که در خود برای ایجاد نقشها و رنگهای بدیع و طبیعی دارند، در طول زمانهای متمادی زبانزد عام و خاص بوده که این تلاشها آغازی برای راهیابی این هنر به شهرها بوده است. خصوصیات فرش عشایری را می توان در رنگها جستجو کرد که با تکرار محوری و مرکزی و با سادگی وصف ناپذیری بافته شده اند.


در طول هزاران سال، وجه مشترک همه دست بافته های عشایری، در نقوش، پرندگان، صور هندسی و نگارهای درختان است که با توازن ویژه ای در دراز و پهنای آن تکرار می شود. ترنج از دیگر نگارهایی است که یا به صورت مرکب و یا یک طرح واحد از قرنها پیش به عشایر و آبادی نشینان منسوب بوده است. نقوش شکسته و دوّاری که دارای نوعی تقارن محوری و یا تقارن مرکزی هستند، با مطالعه و بررسی بر روی اکثر تک گلها یا مجموعی از نقوش ترنجها و یا شمسه ها در قالبهای بدوی و عشایری از این گونه تقارن برخوردارند. شاید زن روستایی قالی باف مصادیقی همچون دنیا مزرعه آخرت، جنسیت زن و مرد، شب و روز، قهر و آشتی (بته جقه) و خیر و شر را می خواهد منتقل نماید. همچنین نقوش روی قالیهای سجاده ای و نقوش روی در و دیوارهای امامزاده ها و مساجد و نقوش روی انواع زیراندازها و کف پوشها و غیره دیده می شود. این نقوش طی نسلها سینه به سینه منتقل شده و در هر دوره و عصری بر اشیای کاربردی در زندگی نقش می بندد و استمرار آن در طول نسلها با نوعی حالت پویایی به جهت طرح مفاهیم بلند و عالی الهی و انسانی در تمام زمانها و مکانها قابل ادراک می باشد، چرا که یک حالت ذکر پیدا می کند. ذکر، به خاطر آوردن و یادآوری و مجددا به یاد چیزی افتادن است و هنرمند آنچه را که خود در عالم در جریان است یادآوری می کند. بدین ترتیب می توان نتیجه گرفت هنرهای بومی و نقش و نگارهای عامیانه زنان قالی باف روستایی تا حدود زیادی از این مبنا برخوردارند.



 

دیدگاه  •   •   •  1393/07/7 - 15:42
+6
عباس
عباس

لیاقت عشق تو رو نداشتم


ببخش اگه واسه تو کم گذاشتم


ببخش که هر جا رفتی ونشستی


هوامو داشتی هواتو نداشتم


(حلالم کن(2))


لالا لای لای* لالای لالای لای


لالالای لالالالالا لالای لای


لالا لای لای لالای لالای لای


لالالای لالالالا لالای لای


(حلالم کن(2))


+حلالم کن اخه *هیچ وقت عاشق تو نبودم


اونی که فکر میکردی من نبودم


ی عمری بازیچه ی دستم بودی


خیلی زیاد دلتو سوزوندم


+حلالم کن اخه* دیگه جونی به تن نمونده


تنها شدم هیچکی واسم نمونده


اه تو دامن منو گرفته


دارو ندارمو خدا سوزونده


(حلالم کن(2))

دیدگاه  •   •   •  1393/07/7 - 15:40
+7
عباس
عباس
khanande morede alaghe man reza ashob doste azizam
دیدگاه  •   •   •  1393/07/7 - 15:29
+6
عباس
عباس

بابابیدارشوپاشوبابا باهات حرف دارم توقول دادی بمونی روزای سخت


بامن توخوابی نمیبینی پسرت شکسته پراش فرداشب که اومدی خونه خسته نباش


باشه...منم دنبال دود نمیرم حرفامو گوش کن چرا زودمیگی نه. بیامثل


همیشه یه دنده نباش فکرنکن اون بیرون هنوز قشنگ شباش بیرون گرگ


نباشه آدماش دارن پوستی توفقط یه پدر نیستی واسم دوستی پس


زیربارزندگی خم نشورفیقم بابا میدونی چندوقته خندتو ندیدم گفتی همیشه


خوش باشواما دل به فردا نده دل بده به خداکه ازهمیشه تنهاتره کاش


وقتی مثل همیشه میزنه به سرم بخندی بگی خدابزرگ پسرم بابانخواب


بخوابی فردامثل امروزه بابا ببین چه طوری نسلم داره میسوزه ولی مردم


همه به این نسل سازنده مینازن نمیدونن اونا مادر زخمی این دنیارو


میسازن اون بیرون یه جامه هست که همیشه فلجه تازگیاروسراکثرشون


کلاه کجه بیرون یه جامعه هست که پی جهان مدرنه ولی به موقش با اعتقادعلم


داره حسینه ببین توی خیابوناپرازجونه که بیکارن یامعتادن یا دونبال دارو


خونه تا چشما یخونشونوخونواده نبینه یادزدکی مست کنن چون خلاف قوانینه

دیدگاه  •   •   •  1393/07/7 - 15:24
+7
عباس
عباس

بیا کنارم سربنازبی تو بیا کنارم زیر تاق مهتاب اتش ببازیم به نسیم دریا غزل برقسیم تا طلوع فردا بیای کنارم ساغه ی بهاره رو فرش برگو پولک ستاره خمار شعرم میشکنه پیش تو عجب شرابی نفس تو داره گل بهارم در انتظارم هریق سبزی بیا کنارم . تن هریرت جوی عطر جاری صدای گرمت حیرت غناری بزار بگیرم مثل تور دریا تورو درا عاقوش ماهی فراری بیا کنارم سربنا بی تو بیا کنارم زیر تاق مهتاب اتش ببازیم به نسیم دریا غزل برقسیم تا طلوع فردا گل بهارم در انتظارم هریق سبزی بیا کنارم اگه بدونن ابر بادو بارون چه دل نواز این شب مهربون هوجوم میارن روی چورت کوچه صدای شهرو میبرن آسمون غروب گذشتو شب رسید به نیمه تب تو میخواد گل سرخ هیمه بگو بخوابن همه اهل دنیا هنوز یه نیمه موند از شب ما گل بهارم در انتظارم هریق سبزی بیا کنارم گل بهارم در انتظارم هریق سبزی بیا کنارم بیا کنارم

دیدگاه  •   •   •  1393/06/21 - 19:37
+9
عباس
عباس
شعری زيبا از وحشی بافقی

اي گل تازه كه بويي زوفا نيسـت تــو راخبـر از سرزنـش خـار جـفا نيسـت تــو رارحم بر بلبـل بي برگ نوا نيسـت تــو راالتفاتــي به اسيـران بـلا نيسـت تــو راما اسير غم و اصـلا غم ما نيسـت تــو رابا اسير غم خود رحـم چـرا نيسـت تــو را

فارغ از عاشــق غمنـاك نمي بايـد بــود

جان من اين همـه بي بـاك نمي بايـد بـود

همچو گل چند به روي همه خنــدان باشــيهمره غيـر بـه گـل گشت گلستـان باشــيهر زمـان با دگري دست به گريبان باشــيزان بينديـش كـه از كـرده پشيمـان باشــيجمــع با جمــع نباشـنـد و پريشـان باشــييـاد حيـرانــي ما آري و حيـران باشــي

مـا نباشيــم كه باشد كه جفاي تو كشــد

به جفا سـازد و صـد جـور براي تـو كشــد

شـب به كاشانــه اغيار نمي بـايد بــودغيــر را شمــع شـب تــار نمي بايد بـودهمه جا با همه كس يـار نمي بـايد بــوديــار اغیار دل آزار نمي بايد بـودتشنـــه خـون مــن زار نمي بـايد بــودتا به اين مرتبه خونخـوار نمي بايد بـود

من اگر كشتـه شـوم باعث بد نامي توســت

موجــب شهـرت بي باكـي و خود كامـي توست

ديگـري جز تو مرا اين همـه آزار نكــردآنچه كردي تو به من هيـچ ستمكـار نكــردهيچ سنگيـن دل بيدادگــر اين كار نكـرداين ستم ها ديگـري با مـن بيمـار نكــرد

گـر از آزردن من هســت غرض مــردن مــن

مـــردم آزار مكـــش از پـي آزردن مـــن

جان من سنگ دلي دل به تو دادن غلـط استبر سر راه تو چـون خـاك فتـادن غلـط استچشم اميــد به روي تو گشــادن غلـط استروي پر گــرد به راه تو نهـادن غلـط استرفتــن اولاسـت زكـوي تو فتادن غلـط استجـان شيريــن به وفـاي تو دادن غلـط است

تو نه آنـي كه غــم عاشــق زارت باشــم

چـون شود خـاك بر آن خـاك غبارت باشم

مدتي هسـت كه حيرانـم و تدبيـري نيســتعاشـق بي سر و سامانــم و تدبيــري نيستاز غمت سر به گريبانم و تدبيـري نيســتخون دل رفتـه زدامانــم و تدبيــري نيستاز جفاي تو بدينسانـم و تدبيـري نيســتچـه توان كـرد پشيمانـم و تدبيــري نيست

شرح درماندگـي خـود به كه تقريــر كنـم

عاجـزم چــاره من چيست چـه تدبيــر کنم

نخـل نوخيــز گلستـان جهان بسيــار استگل اين باغ بسي سرو روان بسيـــار استجان من همچو تو غارتگر جان بسيــار استتـرك زريـــن کمر مــوي ميــان بسيـــار استبا لب همچـو شكـر تنگ دهان بسيــار استنه كه غيرازتو جوان نيست جوان بسيار است

ديگـري اين همه بيـداد به عاشـق نكنــد

قصـــد آزردن يـاران مـوافـــق نـكنـــد

مدتي شـد كــه در آزارم و مي دانــي توبه كمنــد تـو گـرفتـارم و مي دانــي تواز غم عشـق تــو بيمارم و مي دانــي توداغ عشق تو به جـان دارم و مي دانــي توخـون دل از مژه مي بارم و مي دانــي تواز بـراي تـو چنيـن زارم و مي دانــي تو

از زبــان تـو حـديثــي نشنـودم هرگــز

از تــو شرمنــده يك حـرف نبـودم هرگــز

مكـن آن نـو ع كـه آزرده شــوم از خويــتدسـت بـر دل نهــم و پا بكشـم از كويــتگوشه اي گيــرم و من بعد نيايـم من سويــتنكنـــم بــار دگــر يـاد قد دل جويــتديــده پـوشــم زتمـاشــاي رخ نيكويــتسخنـي گويــم و شرمنـده شــوم از رويــت

بشنو پند و مكـن قصــد دل آزرده خويــش

ورنه بسيار پشيمـان شوي از كـرده خويــش

چند صبــح آيـم از خــاك درت شــام روماز سـر كـوي تو خـود كـام به نـاكـــام رومصـد دعــا گـويـم آزرده به دشنــام روماز پي ات آيـم و بــا مـن نشــوي رام رومدور دور از تـو من تيـره سرانجــام رومنبود زهـره كه همـراه تـو يـك گــام روم

كس چرا اين همه سنگين دل بد خـو باشــدجان مـن ايـن روشی نيسـت كه نيكـو باشــد

از چه با من نشوي يـار چـه مي پرهيــزييـار شــو بـا من بيمـار چـه مي پرهيـزيچيسـت مانــع زمـن زار چـه مي پرهيــزيبگشــاي لــعل شكـر بـار چـه مي پرهيـزيحرف زن اي بت خونخـوار چـه مي پرهيــزينه حديثــي كنـي از يـار چـه مي پرهيـزي

كه تـو را گفـت به ارباب وفا حـرف نـزن

چين بر ابرو زن و يك بار به ما حرف نـزن

درد مــن كشتــه شمشيــر بلا مي دانـــدســوز مـن سـوختـــه داغ جفـا مي دانــدمسكنــم ساكــن صحــراي فنا مي دانـــدهمــه كس حـال من بي سر و پـا مي دانــدپاك بـازم همه كس طور مرا مي دانـــدعاشقـي همچـو نیست خـدا مي دانــد

چاره من كـن مگــزار كه بيچــاره شــوم

سـر خـود گيـرم از كـوي تـو آواره شــوم

از سر كـوي تو با ديـــده تر خواهم رفتچهـره آلـوده به خوناب جگـر خواهـم رفـتتا نظر مي كني از پيش نظـــر خواهم رفتگـر نرفتـم زدرت شــام سحـر خواهـم رفـتنه كه اين بار چو هر بار دگر خواهم رفتنيسـت بـاز آمدنـم باز اگـر خواهـم رفـت

چنــد در كـوي تو با خـاك برابـر باشـم

چنــد پامـال جفــاي تـو ستمگــر باشــم

چند پيش تو به قدر از هـمه كمتــر باشـماز تو چند همي بـت بد كيـش مكـدر باشــممي روم مي روم تا به سجود بت ديگر باشـمباز اگر سجـده كنـم پيش تو كافـر باشــم

خود بگو كز تو كشـم ناز تغافل تا كــي

طاقتـم نيسـت از ايـن بيـش تحمـل تا كـي

بنده دامــن نسريــن تو را بنـده شــومابتــداي خــط مشكيـن تو را بنـده شــومچين بر ابرو زن كيـن تو را بنـده شــومگره بر ابروي پر چيـن تو را بنـده شــومحرف ناگفتــن تسكيـن تو را بنـده شــومطــرز مهجويــي آييـن تو را بنـده شــوم

بالله زكه اين قاعــده اندوختــه اي

كيسـت استـاد تو اين را زكـه آموختـه اي

اين همه جور كه من از پـي هم مي بينــمزود خـود را به سـر كـوي عـدم مي بينــمديگران راحت و من اين همه غم مي بينــمهمه كـس خـــرم و من درد سـرم مي بينــملطــف بسيـار طمع دارم و كـم مي بينــمهستـــم آزرده بـسيـــار ستـم مي بينــم

خـرده بر حـرف درشــت مـن آزرده مگيــر

حـــرف آزرده درشـت نبــود خـرده مگيــر

آنچنـان باش كه من از تو شكايـت نكنــماز تو قطــع طمــع لطـف و عنايـت نكنــمپيــش مــردم زجفــاي تو حكايـت نكنــمهمــه جـا قصـــه درد تـو روايـت نكنــمديگر اين قصــه بـي حد و نهايـت نكنــمخويــش را شهـره هر شهـر و ولايـت نكنــم

خوش كني خاطر وحشي به نگاهي سهـل استسوي تـو گوشـه چشمـي و نگاهـي سهـل اسـت

 
دیدگاه  •   •   •  1393/06/19 - 19:12
+4
عباس
عباس
سلام. من عباس هستم، از اعضای جدید ... :)
دیدگاه  •   •   •  1393/06/19 - 18:47
+3