.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
جمله اي كه پسرا آرزوي شنيدنشو دارن)
شب در آسايشگاه
يك خانم بدو بدو مياد پيش فرمانده و ناز و عشوه ميگه: جناب فرمانده، از دست ما ناراحتين؟
فرمانده: بله بسيار زياد!
خب حالا واسه اينكه دوباره دوست بشيم بياييد تو آسايشگاه داره سريال فرار از زندان رو نشون ميده، همه با هم ببينيم
فرمانده: بريد بخوابيد!! الان وقت خوابه!!
فرمانده ميره تو آسايشگاه:
وا...عجب بي شعوري هستي ها، در بزن بعد بيا تو
راست ميگه ديگه، يه يااللهي چيزي بگو
فرمانده: بلندشيد بريد بخوابيد!
همه غرغر كنان رفتند جز 2 نفر كه روبرو هم نشسته اند
فرمانده: ببينم چيكار ميكنيد؟
واستا ناخوناي پاي مهشيد جون لاكش تموم بشه بعد ميريم.
آره فري جون؛ صبر كن اين يكي پام مونده
فرمانده: به من ميگي فري؟؟ سرباز! بندازش انفرادي.
سرباز: آخه گناه داره، طفلكي
مهشيد: ما اومديم سربازي يا زندان! عجبا
برعکس گفتی...
1392/05/13 - 19:48چرا برعکس؟؟؟
1392/05/13 - 19:51اینو دخترا میگن....فقط طرفو واسه پول و ماشین ....اینا میخوان....
1392/05/13 - 19:59