امتياز پروفايل

[بروز رساني]
+39

آخرين امتاز دهنده:

امتياز براي فعاليت

مشخصات

موارد دیگر
آفلاين مي باشد!
بازديد توسط کاربران سايت » 20684
محمد
325 پست
مرد - مجرد
1369-03-13
حالت من: شاد
فوق ديپلم
اسلام
نرفته ام
آزاد تهران شرق
180
m.kulma@yahoo.com

اينها را ايگنور کرده است

توسط اين کاربران ايگنور شده است

دوستان

(157 کاربر)

آخرین بازدیدکنندگان

گروه ها

(13 گروه)

برچسب ‌های کاربردی

محمد
محمد
تو بانک بودم نوبتم شد رفتم جلو باجه ۷ ،خانمه تقریبا دیگه منو میشناسه انقـــد رفتم بانک گفت:لطفا” شمارتونو بدید…گفتم:شماره نوبتــمو؟ گفت:پـَـَـ نــه پـَـَــــ شماره موبایلتـو! فقط بگما من تک می زنم تو زنگ بزن! شماره نوبتمو بهش دادم یه چکم بهش دادم کــه نقدش کنه. می گه:میخوای نقدش کنی؟ گفتم:پـَـَـ نــه پـَـَــــ اینو دادم واسه این کــه تو شارژ بخری زنگ بزنی
دیدگاه  •   •   •  1390/11/17 - 21:53
+1
محمد
محمد
نصف شب با جیغ از خواب پریدم. به داداشم میگم کابوس دیدم!خواب جن دیدم! می گه:آخیییی تو خواب ترسیدی؟ گفتم:پـَـَــــ نــه پـَـَــــ جنــه ترسید بیدار شدم واسش آب قند درست کنم..!!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/17 - 21:53
محمد
محمد
تو بهشت زهرا دنبال قبر یکی می گشتیم. یه ادم خوشحال اومده داره با ما رو سنگ قبرا رو می خونه. بعد میگه دنبال قبر کسی می گردین؟ پ نه پ دستیار عزرائیلم اومدم ببینم کسی زود تر از موقع نمرده باشه
دیدگاه  •   •   •  1390/11/17 - 21:52
+1
محمد
محمد
رفتم بانک وام بگیرم طرف میگه ضامن داری میگم پـَـــ نــه پـَـــ بدون ضامن اومدم الان منفجر میشم
دیدگاه  •   •   •  1390/11/17 - 21:52
+1
محمد
محمد
پلیس میخواسته ماشین یه نفرو با جرثقیل بلند کنه،صاحبش میاد میگه:میخواین ببرینش؟ پلیسه میگه پ ن پ میخوایم بلند کنیم زیرشو جارو بزنیم
دیدگاه  •   •   •  1390/11/17 - 21:51
+1
محمد
محمد
تو صف نانوایی من آخرین نفر بودم و جلوم یه خانم وایساده بود بره همین من با یه فاصله باهاش وایساده بودم.یه زن چادری خیلی پررو از راه رسیده میاد جوری به زن جلویی و من میچسبه که نزدیک بود بین من و اون یکی زنه گیر کنه.بش میگم خانوم اینجا صف هستا. میگه ا شما هم تو صف هستید ؟ پ ن پ زنبیل تو هستمو تاحالا اینجا وایساده بودم کسی نوبتت رو نگیره !!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/17 - 21:51
+1
محمد
محمد
از شنا برگشتم میگه چطور بود میگم خسته شدم میگه از شنا؟ میگم پ ن پ خسته شدم بس که دلم دنبال یک بهونه گشت / بس که ترانه خوندم و برگ زمونه برنگشت
دیدگاه  •   •   •  1390/11/17 - 21:50
+1
محمد
محمد
رفتم کتاب فروشی میگم بوف کور دارین؟ میگه کتابشو؟ گفتم : پ ن پ خودشو ، یه فرد خیر پیدا شده که حاضر تمامِ هزینه های درمانشو متقبل شه…..!
دیدگاه  •   •   •  1390/11/17 - 21:50
+1
محمد
محمد
مامور آمار اومده دم مجتمعمون.میگه اینجا همین ۴ طبقه هست ؟ میگم : پ ن پ ۵ طبقه اس. یه طبقه اش رو hidden کردیم ..
دیدگاه  •   •   •  1390/11/17 - 21:49
+1
محمد
محمد
سرسفره عقد : عاقد : عروس خانم وکیلم؟؟؟؟ عروس: پـَـَـ نــه پـَـَــــ رئیس قوه قضاییه ی کل تهران بزرگی
دیدگاه  •   •   •  1390/11/17 - 21:48
+1