عجب صبری خدا دارد !! اگرمن جای او بودم همان اول، که اول ظلم رامی دیدم از مخلوق بی وجدان‘جهان را باهمه زیبایی و زشتی ، به روی یکدگر ویرانه می کردم. عجب صبری خدا دارد ....
کاش خدا....... از پشت ابرها میومد پایین...... گوشم رو محکم میگرفت و داد میزد اهاااااای...... بگیر بشین سر جات انقد غر نزن..... همینه که هست............. بعد یه چشمک میزد و اروم توی گوشم میگفت: همه چیز درست میشه....... ایلمان
بچه بودم شبها تو رختخوابم با خدا حرف میزدم بعد چشامو می بستم و میگفتم حالا تو حرف بزن !!! نه واقعا انتظار زیادی بود که دو کلمه حرف میزدی با یه بچه تنها ؟