قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض / یک طرف خاطره ها ، یک طرف فاصله ها / در همه آوازها حرف آخر زیباست / آخرین حرف تو چیست تا به آن تکیه کنم / حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست .
این روزها حالم خوب است خوب ِ خوب !! نه نشانی از دلتنگی نه روزنی از سیاهی و نه وسوسه ای از دل بسـتگی! ! ! نوشتنم را بهانه ای نیست جز گفتن این که "من" بعد از "تو" به هیچ "او"یی اجازه "ما"شدن نداده ام
می خواستم بمانم ، رفتم ، می خواستم بروم ، ماندم ، نه رفتن مهم بود و نه ماندن ، مهم من بودم که نبودم ، این آیینه می شکند و به هزار تصویر تکثیر می شود ، حالا بگو سهم نداشته ام از این همه "تو" کدام است ؟
گشتم ... هر جا را که به فکرم می رسید گشتم! گشتم میان خاطرات سوخته... میان حرف ها...میان نگاه ها ... نه نمی خواهم به زبانم حتی بیاورم... که نیست ، آن چه باید باشد و نیست... ولی مجبورم باور کنم... تو رفته ای... و من از پا افتادم... به همین سادگی..