tabia2to kheili doost daram timam faghat esteghlale asheghesham chizaye torsho doost daram kheili mehrabunam ba janbe am hastam

امتياز پروفايل

[بروز رساني]
+49

آخرين امتاز دهنده:

امتياز براي فعاليت

مشخصات

موارد دیگر
آفلاين مي باشد!
بازديد توسط کاربران سايت » 34719
roya
852 پست
زن - مجرد
1366-08-14
حالت من: آروم و عادی
ليسانس
bikar :(
اسلام
ايران - تهران
با خانواده
نميکشم
zist shenasi
faghat esteghlal
samsung
168 - 55

اينها را ايگنور کرده است

دوستان

(111 کاربر)

آخرین بازدیدکنندگان

گروه ها

(16 گروه)

برچسب ‌های کاربردی

roya
roya
والپیپر های HD رمانتیک و عاشقانه (104 عکس)
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 00:41
+4
roya
roya
من هر روز امپراطوری ام را با لبخند تو وسعت می دهم

پس بخند, قدرتم رو به زوال است...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 00:37
+5
roya
roya

" original-title=":s">mall;">این دیگه بار آخره دارم باهات حرف میزنم /
خداحافظ نامهربون میخوام ازت دل بکنم


" original-title=":s">mall;">سخته ولی من میتونم سخته ولی من میتونم / این جمله
رو اینقد میگم تا که فراموشت کنم


1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 00:32
+4
roya
roya
ـه قدر تلـــخ شده ای
این روزهــا …
قندهــایت را
در دل ِ چه کسی آب می کنیــــ ؟!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 00:30
+5
roya
roya
در CARLO
ﻣﻦ ﮔـــــُــــــــــــــــه ﺧـﻮﺭﺩﻡ ﭼﯿﺴﺖ ؟!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻧَﺘﻴﺠﻪ ﻣُﺬﺍﮐﺮﺍتــــ ﺑﺎ ﻳکــــ انسان ﻧـَﻔــَــﻬـﻢ <img src=" />"
















































دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 00:29
+5
roya
roya
نقاشي با بوسه
  
هر كي خوشش اومد بازنشر كنه
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 00:27
+6
roya
roya
اگر با گرگ ها زندگی میکنی,
زوزه کشیدن را بیاموز....
در دنیایی که من زندگی می کنم, تنها خدایش از پشت خنجر نمی زند !!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 00:24
+3
roya
roya
در CARLO

این داستان رو تا تهش بخون 

نامردی اگه نخونیا



Cover.jpg

گدا چهارراه قدس بودم ،هنوز چند روزی به نوروز مانده بود


گدا بودم اما از لحاظ مالی بد نبودم در آن روزها
هر روز کارم از هفت یا هشت صبح اغاز میشد و من یک پیر مرد خسته تر از دیروز برای مقداری پول خود را به هیچ دنیا می کشاندم



...یک روز مانده بود به عید در میان ترافیک ماشین هایی که از خرید می امدند یا به خرید میرفتن ماشین مدل بالایی بود که در میان ترافیک انبوه 
به چشم برق میزد



هنوز بیست ثانیه مانده بود که چراغ سبز شود که ناگهان صدای مردی را شنیدم که صدا زد اقا... اقا...! برگشتم دیدم همان مردی است که میان حاضران بیشتر به چشم می خورد...



اول فکر کردم اشتباه گرفته تا اینکه گفت پدر جان میای؟....
به چهره او نگاه میکردم و به سمتش میرفتم



هنگامی که به کنارش رسیدم ناگهان چراغ سبز شد



مردی با موهای بلند و ته ریشی مرتب بود که از من خواست سوار ماشینش شوم
با تعجب سوار شدم ،لباس کهنه ای که جای دوخت بر روی ان مشخص بود بر تن داشتم



عقب ماشین را میدیدم پر از گلهایی بود که سر ان چهار راه می فروختند
به او گفتم با من چه کار داشتی جوون؟...



گفت :پدر جان فردا عید...چرا هنوز کار میکنی؟چرا از زندگی بهتر استفاده نمیکنی؟
گفتم :استفاده شما میکنید ما کجای دنیا هستیم



در این هنگام میدیدم که این مرد توجه هر انسانی رو به خودش جلب میکنه به نظر سرشناس میومد... 


ماشین متوقف کرد، از پشت ماشین بسته ای اورد


با لبخندی گفت : این چند روزو خوشی کن و بسته را به من داد



هنوز متعجب بودم ،با کنجکاوی از ماشین پیاده شدم



در حالی که ان جوان دورتر میشد بسته را باز میکردم


داخل بسته ی پر از اسکناس نوشته بود هفت میلیون پاداش برای فرهاد مجیدی



دوســتان عـــزیزم نظر



1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 00:21
+3
roya
roya
در CARLO


می‌خواهم برگردم به روزهای کودکی..

آن زمان‌ها که پدر تنها قهرمان بود

عشق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد

بالاترین نــقطه‌ى زمین، شــانه‌های پـدر بــود

بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند

تنــها دردم، زانوهای زخمـی‌ام بودند

تنـها چیزی که می‌شکست، اسباب‌بـازی‌هایم بـود

و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!

1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 12:00
+6
roya
roya
hosein%20panahi.jpg
دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 11:55
+7