آنقدر به مردم این زمانهبی اعتمادم که میترسم هرگاه از شادی به هوا بپرمزمین را از زیر پایم بکشند…
سـاعتـــــــــ هـای نبودنتــــروی مچـــــم بستــه نمیشــــهحلقــــه می شـــــوند دور گــــــــردنــــم
مـے ترسم از نبوבنت و از بوבنت بیشتر...!
نـבاشتنت ویرانم میڪنـב وבاشتنت متوقفم...!
وقتـے نیستـے ڪسـے را نمـے خواهم و وقتـے هستے تورا میخواهم..!
رنگهایم بے تو سیاه است وבر ڪنارت خاڪسترے ام...!
خـבاحافظے ات به جنونم میکشـב و سلامت به پریشانے ام...!