گفتم: خدايا سوالي دارم گفت: بپرس...... ...... گفتم: چرا هر موقع من شادم، همه با من ميخندن، ولي وقتي غمگينم كسي با من نميگريد ؟ گفت: خنده را براي جمع آوري دوست و غم را براي انتخاب بهترين دوست آفريدم. ----------------------------------------- Like یادتون نره.

امتياز پروفايل

[بروز رساني]
+66

آخرين امتاز دهنده:

امتياز براي فعاليت

مشخصات

موارد دیگر
آفلاين مي باشد!
بازديد توسط کاربران سايت » 47241
saman
1970 پست
مرد - مجرد
1371-03-25
حالت من: عصبانی
فوق ديپلم
دانشجو
اسلام
ايران - تهران - تهران
با خانواده
نرفته ام
نميکشم
دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران شرق
کامپیوتر-نرم افزار-در حال گذراندن دوره(MCITP)
فلسفه و آهنگهای غمگین و رانندگی حرفه ای و ریس تو خیابون و...
k750i
ندارم
177 - 75
mstech.ir
noblem2011@yahoo.com
09367586304

اينها را ايگنور کرده است

توسط اين کاربران ايگنور شده است

دوستان

(161 کاربر)

آخرین بازدیدکنندگان

گروه ها

(20 گروه)

برچسب ‌های کاربردی

saman
saman
 همه ی زندگیمون درد

همه ی زندگیمون غم



جلوی آینه نشستم



وسط فکرای درهم



واسه چی ادامه میدم ؟



نمی دونم یا نمی گم



دیگه هیچ فرقی نداره



بغل ِ تو با جهنم



جلوی آینه نشستم



خوابم و بیدارم انگار



پشت سر کابوس رفتن



روبروم دیواره دیوار



پشت سر حلقه ی آتیش



روبروم یه حلقه ی دار



غم ِ اولین سلام و آخرین خدانگهدار



خسته ام ، یه تیکه سنگم



خالی ام ، یه تیکه چوبم



مثه یه قایق ِ متروک



توی دریای جنوبم



جلوی آینه نشستم



به نبودن مشت می کوبم



دارم از توو پاره می شم



به همه می گم که خوبم!



با تو سرتا پا گناهم



همه چی گندم و سیبه



هوا بدجور سرده انگار



دستای همه توو جیبه



باغمون گل داده اما



هر درختش یه صلیبه



ماهیه بیرون از آبم



حالم این روزا عجیبه



جلوی آینه نشستم



بی سوالم ، بی جوابم



نه چشام وا میشه از اشک



نه می تونم که بخوابم



مثه گنجشک توی طوفان



مثه فریاد زیر آبم



مثه آشفته ی موهات



مثه چشم تو خرابم



داشتی انگاری می ترکید



درد دنیا توو سرم بود



منو توو هوا رها کرد



هر کسی بال و پرم بود



روزای بدم که رفتن



وقت روز بدترم بود



این شبانه ، این ترانه



گریه های آخرم بود


دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 09:00
saman
saman
امشب به بر من است آن مایه ی ناز


یارب تو کلید صبح در چاه انداز

ای روشنی صبح به مشرق برگرد


ای ظلمت شب بامن بیچاره بساز 


امشب شب مهتاب حبیبم رو میخوام


حبیبم اکه خواب طبیبم رو میخوام


مست است و هوشیارش کنید


خوا ب است و بیدار ش کیند


گویید فلانی امده ان یار جونی امده


امده حالت احوالت سیه خالت


سفید رویت سیه موی ت


ببیند برووود ...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 08:58
saman
saman

قدرت کردگار می بینم



حالت روزگار می بینم





حکم امسال صورت دگر است




نه چو پیرار و پار می بینم







از نجوم این سخن نمی گویم




بلکه از کردگار می بینم







غین در دال چون گذشت از سال




بوالعجب کار و بار می بینم







در خراسان و مصر و شام و عراق




فتنه و کارزار می بینم







گرد آئینه ضمیر جهان




گرد و زنگ و غبار می بینم







همه را حال می شود دیگر




گر یکی در هزار می بینم







ظلمت ظلم ظالمان دیار




غصهٔ درد یار می بینم







قصهٔ بس غریب می شنوم




بی حد و بی شمار می بینم







جنگ و آشوب و فتنه و بیداد




از یمین و یسار می بینم







غارت و قتل و لشکر بسیار




در میان و کنار می بینم







بنده را خواجه وش همی یابم




خواجه را بنده وار می بینم







بس فرومایگان بی حاصل




عامل و خواندگار می بینم







هرکه او پار یار بود امسال




خاطرش زیر بار می بینم







مذهب ودین ضعیف می یابم




مبتدع افتخار می بینم







سکهٔ نو زنند بر رخ زر




در همش کم عیار می بینم







دوستان عزیز هر قومی




گشته غمخوار و خوار می بینم







هر یک از حاکمان هفت اقلیم




دیگری را دچار می بینم







نصب و عزل تبکچی و عمال




هر یکی را دوبار می بینم







ماه را رو سیاه می یابم




مهر را دل فَگار می بینم







ترک و تاجیک را به همدیگر




خصمی و گیر و دار می بینم







تاجر از دست دزد بی همراه




مانده در رهگذار می بینم







مکر و تزویر و حیله در هر جا




از صغار و کبار می بینم







حال هندو خراب می یابم




جور ترک و تتار می بینم







بقعه خیر سخت گشته خراب




جای جمع شرار می بینم







بعض اشجار بوستان جهان




بی بهار و ثمار می بینم







اندکی امن اگر بود آن روز




در حد کوهسار می بینم







همدمی و قناعت و کُنجی




حالیا اختیار می بینم







گرچه می بینم این همه غمها




شادئی غمگسار می بینم







غم مخور زانکه من در این تشویش




خرمی وصل یار می بینم







بعد امسال و چند سال دگر




عالمی چون نگار می بینم







چون زمستان پنجمین بگذشت




ششمش خوش بهار می بینم







نایب مهدی آشکار شود




بلکه من آشکار می بینم







پادشاهی تمام دانائی




سروری با وقار می بینم







هر کجا رو نهد بفضل اله




دشمنش خاکسار می بینم







بندگان جناب حضرت او




سر به سر تاجدار می بینم







تا چهل سال ای برادر من




دور آن شهریار می بینم







دور او چون شود تمام به کار




پسرش یادگار می بینم







پادشاه و امام هفت اقلیم




شاه عالی تبار می بینم







بعد از او خود امام خواهد بود




که جهان را مدار می بینم







میم و حا ، میم و دال می خوانم




نام آن نامدار می بینم







صورت و سیرتش چو پیغمبر




علم و حلمش شعار می بینم







دین و دنیا از او شود معمور




خلق از او بختیار می بینم







ید و بیضا که باد پاینده




باز با ذوالفقار می بینم







مهدی وقت و عیسی دوران




هر دو را شهسوار می بینم







گلشن شرع را همی بویم




گل دین را به بار می بینم







این جهان را چو مصر مینگرم




عدل او را حصار می بینم







هفت باشد وزیر سلطانم




همه را کامکار می بینم







عاصیان از امام معصومم




خجل و شرمسار می بینم







بر کف دست ساقی وحدت




بادهٔ خوش گوار می بینم







غازی دوست دار دشمن کش




همدم و یار و غار می بینم







تیغ آهن دلان زنگ زده




کُند و بی اعتبار می بینم







زینت شرع و رونق اسلام




هر یکی را دو بار می بینم







گرک با میش شیر با آهو




در چرا برقرار می بینم







گنج کسری و نقد اسکندر




همه بر روی کار می بینم







ترک عیار مست می نگرم




خصم او در خمار می بینم







نعمت الله نشسته در کنجی




از همه بر کنار می بینم



دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 18:09
+3
saman
saman

چه دانستم که اين سودا مرا زينسان کند مجنون



دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جيحون



چه دانستم که سيلابی مرا ناگاه بربايد



چو کشتيم در اندازد ميان قلزم پر خون



زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد



که هر تخته فرو ريزد ز گردشهای گوناگون



نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دريا را



چنان دريای بی پايان شود بی آب چون هامون



شکافد نيز آن هامون نهنگ بحرفرسا را



کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون



چو اين تبديلها آمد نه هامون ماند و نه دريا



چه دانم من دگر چون شد که چون غرقست در بيچون



چه دانمهای بسيار است ليکن من نميدانم



که خوردم از دهان بندی در آن دريا کفی افيون

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 18:07
+2
saman
saman

ساغرم شکست ای ساقی
رفته ام ز دست ای ساقی
در میان توفان بر موج غم نشسته منم  
در زورق شکسته منم ای ناخدای عالم
تا نــام من رقم زده شد  
یکباره مهر غم زده شد

بر سرنوشت آدم
تو تشنه کامم کشتی
در سراب ناکامیها
ای بلای نافرجامیها

نبرده لب بر جامی
میکشم به دوش از حسرت
بار مستی و بد نامیها
ساغرم شکست ای ساقی
رفته ام ز دست ای ساقی
حکایت از که کنم
شکایت از چه کنم
که خود به دست خود آتش

بر دل خون شده ی نگران زده ام
بر موج غم نشسته منم  
در زورق شکسته منم  
ای ناخدای عالم

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 18:06
+2
saman
saman
من کزین فاصله غارت شده ی چشم تو ام
چون به دیدار تو افتد سرو کارم چه کنم
یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است
میله های قفسم را نشمارم چه کنم؟
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 18:05
+3
saman
saman

بـه سـاز عشـق مـی چـرخـم بـه بـاغ سبـز چشمـانـت


بسـاط گـــل بـه لـب دا…رم بیفشـــــانـم بـه دامـــــــانـت؟



تمــــام شهــر خـوابیــده ، مـن بــه یــاد تــــــــو بیــــدارم



سـراپــا چشــم دیــــــدارم کــه شــب تــابــد ز مـژگـانـت



خیــال عــاصیـــم امشــب ، امیــد دسـت گـرم تـــوسـت



چـه خـوش بخشیـده رویــایــی بـه مـن لبخنـد پنهــانـت



بـه هــــــم زد یـک نـگــاه تـــــو شـکــوه شهـــــرک دل را



چــه کــاری کـرده ای بـا دل بـگــو جــانــم بــه قــربـانـت؟



چـه بـنــوازی چـه نـنــوازی غــرورم سهــم قـلـــــب تـــــو


تــن و دل را بـپـیـچــم در حـــریــر عشـــــــق ســـــوزانـت
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 18:03
+2
saman
saman
کشت تقدیر تو ما را به که باید گفت؟


مردم از درد خدا را به که باید گفت؟


سرنوشتم اگر این است که می بینم


حکم تغییر قضا را به که باید گفت؟


آی خط خوردگی صفحه ی پیشانی!


این همه خط خطا را به که باید گفت؟


مو به مو حادثه بارید به هر بندم


تیر باران بلا را به که باید گفت؟


هر نفس آهی و هر آینه اشکی شد


وضع این آب و هوا را به که باید گفت؟


هر دمی دردی و هر ثانیه سالی بود


شرح این ثانیه ها را به که باید گفت؟


هذیان بود و شب و تاب و تب تردید


درد و درمان و دوا را به که باید گفت؟


چه کنم این همه اما و اگرها را


این همه چون و چرا را به که باید گفت؟


آفرین بر تو و نفرین به خودم گفتم


جز تو نفرین و دعا را به که باید گفت؟


شکوه از هر چه و هر کس به خدا کردم


گله از کار خدا را به که باید گفت؟!


(قیصر امین پور)

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 18:02
+1
saman
saman
از تمام رمز و راز های عشق


جز همین سه حرف


جز همین سه حرف ساده میان تهی


چیز دیگری سرم نمی شود


من سرم نمی شود


 ولی........ راستی


دلم


که می شود

 

(قیصر امین پور)
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 18:01
+2
saman
saman

با توام


ای لنگر تسکین!


ای تکان‌های دل!


ای آرامش ساحل!


با توام


ای نور!


ای منشور!


ای تمام طیف‌های آفتابی!


ای کبود ِ ارغوانی!


ای بنفشابی!


با توام ای شور، ای دلشوره‌ی شیرین!


با توام


ای شادی غمگین‌!


با توام


ای غم!


غم مبهم!


ای نمی‌دانم!


هر چه هستی باش!


اما کاش...


نه، جز اینم آرزویی نیست:


هر چه هستی باش!



اما باش!

آخرین ویرایش توسط saman در [1392/05/23 - 18:00]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 17:59
+2