گفتم: خدايا سوالي دارم گفت: بپرس...... ...... گفتم: چرا هر موقع من شادم، همه با من ميخندن، ولي وقتي غمگينم كسي با من نميگريد ؟ گفت: خنده را براي جمع آوري دوست و غم را براي انتخاب بهترين دوست آفريدم. ----------------------------------------- Like یادتون نره.

امتياز پروفايل

[بروز رساني]
+66

آخرين امتاز دهنده:

امتياز براي فعاليت

مشخصات

موارد دیگر
آفلاين مي باشد!
بازديد توسط کاربران سايت » 47263
saman
1970 پست
مرد - مجرد
1371-03-25
حالت من: عصبانی
فوق ديپلم
دانشجو
اسلام
ايران - تهران - تهران
با خانواده
نرفته ام
نميکشم
دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران شرق
کامپیوتر-نرم افزار-در حال گذراندن دوره(MCITP)
فلسفه و آهنگهای غمگین و رانندگی حرفه ای و ریس تو خیابون و...
k750i
ندارم
177 - 75
mstech.ir
noblem2011@yahoo.com
09367586304

اينها را ايگنور کرده است

توسط اين کاربران ايگنور شده است

دوستان

(161 کاربر)

آخرین بازدیدکنندگان

گروه ها

(20 گروه)

برچسب ‌های کاربردی

saman
saman
ای قصه ی بهشت ز کویت حکایتی

شرح جمال حور ز رویت روایتی

انفاس عیسی از لب لعلت لطیفه‌ای

آب خضر ز نوش لبانت کنایتی

هر پاره از دل من و از غصه قصه‌ای

هر سطری از خصال تو و از رحمت آیتی

کی عطرسای مجلس [!]ان شدی

گل را اگر نه بوی تو کردی رعایتی

در آرزوی خاک در یار سوختیم

یاد آور ای صبا که نکردی حمایتی

ای دل به هرزه دانش و عمرت به باد رفت

صد مایه داشتی و نکردی کفایتی

بوی دل کباب من آفاق را گرفت

این آتش درون بکند هم سرایتی

در آتش ار خیال رخش دست می‌دهد

ساقی بیا که نیست ز دوزخ شکایتی

دانی مراد حافظ از این درد و غصه چیست

از تو کرشمه‌ای و ز خسرو عنایتی
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 15:19
+2
saman
saman

درقسمتم نبود شبی مال من شوی



یاجزوعاشقان خط وخال من شوی


ای قدس من اجازه بده فقط دمی


باارتش خیال دراشغال من شوی


قبل ازتفال شبم ازخواجه خواستم


لطفی کند نیک ترین فال من شوی


من میروم ولی توبمان که مثل قبل


تنهادلیل ماندن امثال من شوی


طبعم دوباره رفت به خوابی عمیق تا

دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 15:18
+2
saman
saman
فریادی و دیگر هیچ .


چرا که امید آنچنان توانا نیست 


که پا سر یاس بتواند نهاد.


***

بر بستر سبزه ها خفته ایم


با یقین سنگ 


بر بستر سبزه ها با عشق پیوند نهاده ایم


و با امیدی بی شکست 


از بستر سبزه ها


با عشقی به یقین سنگ برخاسته ایم

 
***

اما یاس آنچنان تواناست 


که بسترها و سنگ ها زمزمه ئی بیش نیست !


فریادی


و دیگر 


هیچ !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 15:11
+2
saman
saman


مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد




هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد






برکش ای مرغ سحر نغمه داوودی باز




که سلیمان گل از باد هوا بازآمد






عارفی کو که کند فهم زبان سوسن




تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد






مردمی کرد و کرم لطف خداداد به من




کان بت ماه رخ از راه وفا بازآمد






لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح




داغ دل بود به امید دوا بازآمد






چشم من در ره این قافله راه بماند




تا به گوش دلم آواز درا بازآمد






گر چه حافظ در رنجش زد و پیمان بشکست




لطف او بین که به لطف از در ما بازآمد



دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 14:38
+2
saman
saman


رفتی و همچنان به خیال من اندری




گویی که در برابر چشمم مصوری






فکرم به منتهای جمالت نمیرسد




کز هر چه در خیال من آمد نکوتری






مه بر زمین نرفت و پری دیده برنداشت




تا ظن برم که روی تو ماست یا پری






تو خود فرشته‌ای نه از این گل سرشته‌ای




گر خلق از آب و خاک تو از مشک و عنبری






ما را شکایتی ز تو گر هست هم به توست




کز تو به دیگران نتوان برد داوری






با دوست کنج فقر بهشتست و بوستان




بی دوست خاک بر سر جاه و توانگری






تا دوست در کنار نباشد به کام دل




از هیچ نعمتی نتوانی که برخوری






گر چشم در سرت کنم از گریه باک نیست




زیرا که تو عزیزتر از چشم در سری






چندان که جهد بود دویدیم در طلب




کوشش چه سود چون نکند بخت یاوری






سعدی به وصل دوست چو دستت نمیرسد




باری به یاد دوست زمانی به سر بری



دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 14:33
+2
saman
saman



حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو




و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو






هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن




وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو






رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها




وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو






باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی




گر سوی مستان می‌روی مستانه شو مستانه شو






آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده




آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو






چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما




فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو






تو لیله القبری برو تا لیله القدری شوی




چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو






اندیشه‌ات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد




ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو






قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دل‌های ما




مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو






بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را




کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو






گوید سلیمان مر تو را بشنو لسان الطیر را




دامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو






گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه




ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو






تا کی دوشاخه چون رخی تا کی چو بیذق کم تکی




تا کی چو فرزین کژ روی فرزانه شو فرزانه شو






شکرانه دادی عشق را از تحفه‌ها و مال‌ها




هل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شو






یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی




یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو






ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر




نطق زبان را ترک کن بی‌چانه شو بی‌چانه شو




دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 14:30
+2
saman
saman


یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم




در میان لاله و گل آشیانی داشتم






گرد آن شمع طرب می‌سوختم پروانه‌وار




پای آن سرو روان اشک روانی داشتم






آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود




عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم






چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی




چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم






در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود




در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم






درد بی‌عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من




داشتم آرام تا آرام جانی داشتم






بلبل طبعم رهی باشد ز تنهایی خموش




نغمه‌ها بودی مرا تا همزبانی داشتم



دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 14:26
+1
saman
saman


صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن




دور فلک درنگ ندارد شتاب کن






زان پیشتر که عالم فانی شود خراب




ما را ز جام باده گلگون خراب کن






خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد




گر برگ عیش می‌طلبی ترک خواب کن






روزی که چرخ از گل ما کوزه‌ها کند




زنهار کاسه سر ما پرشراب کن






ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم




با ما به جام باده صافی خطاب کن






کار صواب باده پرستیست حافظا




برخیز و عزم جزم به کار صواب کن



دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 14:23
+2
saman
saman

سحرم هاتف میخانه به دولت خواهی



گفت بازآی که دیرینه ی این درگاهی



همچوجم جرعه ی ما کش که زسرّدوجهان



پرتو جام جهان بین دهدَت آگاهی



بر در میکده رندان قلندر باشند



که ستانند ودهند افسر شاهنشاهی



خشت زیرسر و برتارک هفت اخترپای



دست قدرت نگر ومنصب صاحب جاهی



سر ما ودر میخانه که طرف بامش



به فلک برشد ودیوار بدین کوتاهی



قطع این مرحله بی همرهی خضرمکن



ظلمات است بترس ازخطر گمراهی



اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل



کمترین ملک تو ازماه بوَد تا ماهی



تو دم فقرندانی زدن از دست مده



مسند خواجگی و مجلس توران شاهی



حافظ خام طمع شرمی ازاین قصّه بدار



عملت چیست که فردوس برین می خواهی


دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 14:20
+2
saman
saman
دو شاخه نرگست ای یار دلبند 

چه خوش عطری درین ایوان پرکند 

اگر صد گونه غم داری چو نرگس 

به روی زندگی لبخند لبخند 

گل نارنج و تنگ آب و ماهی 

صفای آسمان صبحگاهی 

بیا تا عیدی از حافظ بگیریم 

که از او می ستانی هر چه می خواهی 

سحر دیدم درخت ارغوانی
 
کشیده سر به بام خسته جانی 

بهارت خوش که فکر دیگرانی 

سری از بوی گلها مست داری 

کتاب و ساغری در دست داری 

دلی را هم اگر خشنود کردی 

به گیتی هرچه شادی هست داری 

چمن دلکش زمین خرم هوا تر 

نشستن پای گندم زار خوشتر
 
امید تازه را دریاب و دریاب 

غم دیرینه را بگذار و بگذر 


(فریدون [!])
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 14:16
+2