گفتم: خدايا سوالي دارم گفت: بپرس...... ...... گفتم: چرا هر موقع من شادم، همه با من ميخندن، ولي وقتي غمگينم كسي با من نميگريد ؟ گفت: خنده را براي جمع آوري دوست و غم را براي انتخاب بهترين دوست آفريدم. ----------------------------------------- Like یادتون نره.

امتياز پروفايل

[بروز رساني]
+66

آخرين امتاز دهنده:

امتياز براي فعاليت

مشخصات

موارد دیگر
آفلاين مي باشد!
بازديد توسط کاربران سايت » 47467
saman
1970 پست
مرد - مجرد
1371-03-25
حالت من: عصبانی
فوق ديپلم
دانشجو
اسلام
ايران - تهران - تهران
با خانواده
نرفته ام
نميکشم
دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران شرق
کامپیوتر-نرم افزار-در حال گذراندن دوره(MCITP)
فلسفه و آهنگهای غمگین و رانندگی حرفه ای و ریس تو خیابون و...
k750i
ندارم
177 - 75
mstech.ir
noblem2011@yahoo.com
09367586304

اينها را ايگنور کرده است

توسط اين کاربران ايگنور شده است

دوستان

(161 کاربر)

آخرین بازدیدکنندگان

گروه ها

(20 گروه)

برچسب ‌های کاربردی

saman
saman
در CARLO
دیدگاه  •   •   •  1392/04/29 - 10:03
+9
saman
saman
در CARLO
دیدگاه  •   •   •  1392/04/29 - 09:51
+8
saman
saman
در CARLO
ترول
دیدگاه  •   •   •  1392/04/29 - 09:33
+6
saman
saman
در CARLO
آخ چه حالی میده دستش بخوره به پایه میز بغلی و میز بره کنار
.

.

.

.

.

.


اونوقت تصورشو بکن؛ آخه اینم روشه ..!!!!!؟


دیدگاه  •   •   •  1392/04/29 - 09:26
+5
saman
saman
در CARLO
دیدگاه  •   •   •  1392/04/29 - 09:00
+6
saman
saman
در CARLO
ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻮﻓﺘﻪ ﻗﻠﻘﻠﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩ (ﻇﺮﻓﯽ ﮐﻪ ﻗﻠﻘﻠﯿﺎ ﺭﻭ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺷﺖ

ﺩﺍﺧﻠﺶ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺑﻮﺩ ) ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﯽ ﻣﯿﮕﯽ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ؟

ﮔﻔﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﻗﻠﻘﻠﯿﺎ ﻣﯿﮕﻢ ﻣﺴﺠﺪﯼ ﺑﺸﯿﻨﯿﻦ ﻫﻤﻪ ﺗﻮﻥ ﺟﺎ ﺷﯿﻦ (((:
دیدگاه  •   •   •  1392/04/27 - 13:30
+6
saman
saman
در CARLO
من هیچوقت نفهمیدم چرا آدما زیرِ پتو احساس امنیت میکنن...

حالا گیریم یه قاتل اومد توی اتاق خواب بعد حتما ً میگه :

الان اومدم بکشمِت... اَه لعنتی پتو داره نمیشه!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/27 - 12:42
+6
saman
saman
در CARLO

اومدم خونه، مادربزرگم تا منو دید گفت:
بالاخره یاد گرفتم sms بدم! گفتم :چی میگی؟
عمراً اگه یاد گرفته باشی!
اینو گفتم و رفتم تو اتاقم...
چند ثانیه بعد یه مسیج با این مضمون از طرف مادربزرگم اومد:
گه نخور...!

دیدگاه  •   •   •  1392/04/27 - 12:35
+6
saman
saman
در CARLO
 رفیقم میگفت با دوست دخترم رفتیم برا اهدا عضو ثبت نام کردیم و این حرفا

آقا مارو جو گرفت هرچی بود تیک زدیم

خدا نکرده اگه اتفاقی بیوفته برام ، فقط پوستم میمونه

تو یه نایلون میارن در خونه تحویل میدن :|
دیدگاه  •   •   •  1392/04/27 - 12:05
+5
saman
saman
در CARLO
سر جلسه امتحان یه خانم بغل دستم نشسته بود منم داشتم بهش توضیح میدادم

که چجوری تقلب کنه! اونم فقط گوش میداد، امتحان که شروع شد پا شد ورقه هارو پخش کرد!

من :|

اون خانمه :|

بخش مراقبهای ویژه :| :| :|
دیدگاه  •   •   •  1392/04/27 - 11:55
+5