saman
من و تو ايم دو پژمرده گل ميان کتاب ، من و تو ايم دو دلبسته از قديم به هم ، شبيه يکديگريم و چقدر دلگير است ، شبيه بودن گلهاي بي شميم به هم ، من و تو رود شديم و جدا شديم از هم ، من و تو کوه شديم و نمي رسيم به هم ، بيا شويم چو خاکستري رها در باد ، من و تو را برساند مگر نسيم به هم !
saman
به ياد آرزوهايم سکوتي مي کنم بالاتر از فرياد .
saman
دوست عزيزم هروقت تونستي برف رو سياه کني ، کلاغ را سفيد ، هروقت تونستي آتش را ببوسي ، در آب نفس عميق بکشي ، هروقت تونستي اشک سنگ رو ببيني ، شاديه غم را ببيني ، اون موقع من تو را فراموش خواهم کرد .