یافتن پست: #فرط

mohamadjavad
mohamadjavad
چوپان قصه مادروغگو نبود.اوتنهابود.وازفرط تنهایی فریاد گرگ سرمیداد.افسوس که کسی تننهایی اش رادرک نکردوهمه درپی گرگ بودند.دراینن میان فقط گرگ فهمید که چوپان تنهاست!!!
دیدگاه  •   •   •  1393/06/7 - 12:27
+6
yagmur
yagmur

http://upcity.ir/images2/74624039861864681533.jpg


%E3%83%8F%E3%83%BC%E3%83%88_%E5%8F%AF%E6زن زیبـاســتــــــــ ...
چهـ آن زمان که از فرط خستگی چهره اش در هم است...
چهـ آن زمان که خود را می آراید از پس همه خستگیهـــــایش...
چهـ آن زمان که فـــــریاد می زند بر سرت
وتو فقط حرکت زیبای لبهـــــــــایش را می بینی...
چه آن زمان که کودکی جانش را به لبانـــــــــش رسانده
و دست بر پیشانی زدهـ و لبخند می زند...
زن زیباستـــــــــــ ...
آن زمانی کهـ خستهـ از همهـ تُهمت ها و نابرابری ها
باز فراموشش نمی شود کهـ
مـــــــــادر است،
همــــــــــسر است،
راحــــــتـــــ جان است...
زن زیباست
زمانی که لطافت جسم و روحش را توأمان درک کردی؛
زمانی که خرامیدنش را بین بازوانت فهمیدی؛
زمانی که نداشته های خودت را
به حساب ضعفش نگذاشتی؛
آری زن زیبـــــاست...%E3%83%8F%E3%83%BC%E3%83%88_%E5%8F%AF%E6

دیدگاه  •   •   •  1393/04/23 - 01:15
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



به سلامتـــــــــــــــــــــــــی تو ....
ﺗــﻮﯾـﯽ ﮐﻪ ﺍﻻﻥ زل زدی به مانیتور...
ﺗــﻮﯾـﯽ ﮐﻪ ﺍﻻﻥ ﺩﻟﺖ ﻭﺍﺳـﻪ ﯾﻪ ﺑـﯽ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺗﻨﮕـﻪ ...
ﺗــﻮﯾـﯽ ﮐﻪ ﺑﻐﻀﺘـﻮ ﺟﻠﻮ ﻫﻤــﻪ ﻗﻮﺭﺕ ﻣﯿـﺪﯼ ﮐﻪ ﯾﻪ ﻭﻗﺖ ﮔـﺮﯾــﻪ ﻧﮑﻨـﯽ !!!
ﺗــﻮﯾـﯽ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺁﻫﻨﮕـﯽ ﮔﻮﺵ ﻣﯿــﺪﯼ، ﻓﻘﻂ ﯾﺎﺩ ﯾـﻪ ﻧــﻔــــﺮ ﻣﯿـﻔﺘﯽ !!!
ﺗــﻮﯾـﯽ ﮐﻪ ﺗﺎ ﻣﯿﺎﯼ ﺣــﺮﻑ ﺑﺰﻧـﯽ ﻭ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻨـﯽ ﺳـﺮﯾـﻊ ﻣﯿﮕـﯽ : ﺑﯿــــﺨﯿـــــــــــــــﺎﻝ !!!
ﺗــﻮﯾـﯽ ﮐﻪ ﺷــﺒﺎ ﺍﺯ ﻓﺮﻁ ﺗﻨـﻬﺎﯾــﯽ ﻭ ﺑـﯽ ﺭﻭﯾـﺎ ﺑﻮﺩﻥ، ﻫﺪﻓﻮﻥ ﺗﻮ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑـﯽ ...!!!
ﺗــﻮﯾـﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﺗﻮ ﺩﻧـﯿــﺎﯼ ﻣﺠـﺎﺯﯼ ﻏﺮﻕ ﺷُـﺪﯼ ...
ﺗــﻮﯾـﯽ ﮐﻪ ﺣﺘـﯽ ﺗﻮ ﺩﻧـﯿــﺎﯼ ﻣﺠـﺎﺯﯼ ﻫـﻢ ﺧﻮﺩﺗـﻮ ﮔـﻢ ﮐﺮﺩﯼ !!!
ﺗﻮﯾـﯽ ﮐﻪ ﺣﺘـﯽ ﺩﯾﮕـﻪ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧـﯽ ﭼﻪ ﻣـﺮﮔﺘـﻪ ، ﻭ ﭼـﻪ ﺭﯾﺨﺘـﯽ ﺑﺎﯾــﺪ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺧﺎﻟـﯽ ﮐﻨـﯽ ... !!!
ﺗــﻮﯾـﯽ ﮐﻪ ﺧـﯿـﺎﻧـﺖ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺭﻓﯿـﻘﺖ ﺩﯾـﺪﯼ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺑﻐﺾ ﻭ ﻧـﮕﺎﻩ ... !!!
ﺗــﻮﯾـﯽ ﮐﻪ ﻧـﺎﻣــﺮﺩﯼ ﺭﻭ ﺩﺭﺣﻘﺖ ﺗـﻤـﻮﻡ ﮐﺮﺩﻥ، ﻭ ﻫﻨــﻮﺯﻡ ﺩِﻟِﺖ ﺑﻠﺪ ﻧﯿــﺴﺖ ﻧﺒﺨﺸﺘﺸﻮﻥ !!!

ﺁﺭه ﺭِﻓﯿــــــــــــــــــــﻖ ...
ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘـﯽ ﺗــﻮﯾـﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﻝ ﻭ ﺭﻭﺯِﺕ ﻣﺜﻞ ﻣـﻦ ﻃﻮﻓـﺎﻧـﯿـﻪ !!!


دیدگاه  •   •   •  1393/01/23 - 17:01
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



حال که ایــــن روزهـــا


از فرط دلتنـ ــ ـگی

چشمانـــم مدام رو به آسمــ ــ ــ ـان استـــــ ـ ـ ـ ..



بگذار تــــــو در قابـــــــ چشمانــــم باشیــــ ـ


دیدگاه  •   •   •  1393/01/14 - 18:03
+2
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
دختر چیست :
.
.
.
.
.
.
.
گونه ای از گربه سانان ! بسیار خطرناک !! کاملا بی چشم و رو ! علاقه ی مفرطی به آهن دارد ! جوری که آن را میپرستد !! از جیب پدر و دوس پسر بخت برگشته تغذیه میکند !
در صورت مشاهده این جانور سریعن محل را ترک کرده و به گوشه ای پناه ببرید {-33-}
دیدگاه  •   •   •  1392/08/14 - 17:41
+5
*elnaz* *
*elnaz* *
کفشهای پاشنه بلند نه همیشه کتونی میپوشم...

روی چمن ها غلت میزنم...



عشوه ریختنو خوب یادم ندادن...



وقتی از کنارم رد میشی بوی ادکلنم مستت نمیکنه...



لاک ناخونام از هزار متری داد نمیزنه...



گاهی از فرط غصه داد میزنم...



خدایم را با تمام دنیا عوض نمیکنم...



و بعضی ادمهای اطرافم را هم با همه دنیا عوض نمیکنم...




شبها پایه پرسه زدن در خیابان ها و مهمانی نیستم...



بلد نیستم تا صبح پای تلفن پچ پچ کنم و بگویم دوستت دارم



وقتی حتی به تعداد حروف دوستت دارم هم دوستت ندارم....



ولی اگر بگویم دوستت دارم بی حدو مرز دوستت دارم...



اره من خالصانه همینـــــــــم...

دیدگاه  •   •   •  1392/07/30 - 18:18
+4
saeed
saeed

چوپان قصه ی ما دروغگو نبود ، او تنها بود و از فرط تنهایی فریاد گرگ سرمیداد ، افسوس که کسی تنهایی اش را درک نکرد و در پی گرگ بودند و در این میان فقط گرگ فهمید که چوپان تنهاست.


.

دیدگاه  •   •   •  1392/06/29 - 17:10
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
هیچکس...

ندانست چوپان قصه ها...

از فرط تنهایی" دروغ می گفت

اهاااااااااااااای..............

مردم

گوسفندان مرا نیزگــــــــــــرگ" خورد.!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 22:43
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آدمک های بی جان
آدمک های پینه بسته و به دور خود پیله بسته
آدمک های که زنجیر بر گردن فرو بسته
وکسان که آزاد و مات و خسته
در بی کران آسمانم لب های فرو بسته
آدمک های بی رحم!...معصوم دریده...
زیبا رویانی و زشت باطنانی که نقاب...همیشه...به آغوش گرفته
فراموشی های ساده و مفرط و گاه پیوسته
آدمکانی که میروند...
نوشته یاسی
دیدگاه  •   •   •  1392/05/19 - 21:29
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
نمی دانم چه می خواهم خدایا •
به دنبال چه می گردم، شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من

چرا افسرده است این قلب پر سوز؟

***** •
ز جمع آشنایان می گریزم

به کنجی می خزم، آرام و خاموش

نگاهم غوطه ور در تیرگی ها

به بیمار دل خود می دهم گوش

***** •
گریزانم از این مردم که با من

به ظاهر همدم ویکرنگ هستند

ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دو صد پیرایه بستند

***** •
از این مردم که تا شعرم شنیدند
به رویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند

مرا دیوانه ای بد نام گفتند
***** •
دل من، ای دل دیوانه من
! •
که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را بس کن این دیوانگی ها
دیدگاه  •   •   •  1392/05/11 - 22:22
+5
صفحات: 1 2 3 4 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ