♥ نگار ♥
آدمـیــزاد….
غـُــرورَش را خیلـی دوستـــــ دارد،
اگـر داشتــه بـاشــد،
آن را از او نگیـــریــد…
حتــّی بـه امانتـــ نبــریـــد…
ضــربــهای هــم نَـزَنـیــدش،
چــه رسـَـد به شـکسـتـَـن یـا لـِـه کــردن!
آدمـــی غـُــرورَش را خیلـی زیــاد، شـایــد بیـشتـَـر از تــمـام ِ
داشـتـههـایـَش، دوستـــ مـیدارد؛
حـالـا ببیــن اگــر خــودَش، غــرورَش را بــه خـاطــر ِ تــو، نـادیـده بگیــرد، چـه قــَدر دوستتــــ دارد!
و ایـــن را بــفـهـم …
♥ نگار ♥
شنیدم خیلی داغونی پس گوش کن:
آدم حسابت نمیکنم تا قدر روزایی که میخواستمتو بدونی!
نمیبخشمت تا بفهمی بارها بخشیدمت،
صبر نمیکنم، رهات میکنم و میرم که بدونی اگه موندم رفتنو بلد بودم!
منت میزارم تا قدر خوبیهایی که کردمو بدونی،
بد میشم که فرقشو با خوبیهام بفهمی...
حالا از خودم راضیم حالمم خیلی خوبه.......
♥ نگار ♥
مجری: کی میدونه عشق چیه؟
فامیل: به خریت رمانتیک میگن عشق!
مجری: عشق یه احساس خیلی خوبه
پسرعمه: مثل حسی که آدم تو دستشویی داره!
مجری: خیلی بیشتر!
کلاه قرمزی: مثل حسی که چندتا آدم تو دستشویی دارن!
فامیل: بابایی تو چرا میخندی؟
بچه: پدررر...حس خوب دارم!
فامیل: اوه اوه آقای مجری به نظر شما عاشق شده یا خرابکاری کرده!؟