دارم از تــو حــرف می زنــم...
امــــا روحــت هم از نوشــــته هــایم خبــر نــدارد...
ایــــرادی نــــدارد یــاد تــو...
به نوشتــــه هــایم رنــگ می دهــد...
شــایــد دیگــری بخــــواند و آرام گیــــرد ذهــــن پریشــــانش…
دارم از تــو حــرف می زنــم...
امــــا روحــت هم از نوشــــته هــایم خبــر نــدارد...
ایــــرادی نــــدارد یــاد تــو...
به نوشتــــه هــایم رنــگ می دهــد...
شــایــد دیگــری بخــــواند و آرام گیــــرد ذهــــن پریشــــانش…
به من گفت برو گورِت رو گم کن …
و حالا هر روز با گریه به دنبال قبر من می گردد !
کاش آرام پیش خودت و زیر زبانی می گفتی :
“زبانم لال !”
ناگفته هايي که گفتنش هم سودي برايم ندارد
در دلم تلنبار مي کنم اين ناگفته ها را
تا روزي ساعتي لحظه اي
که دلم لبريز مي شود از ناگفته ها
همان ناگفته هايي که گفتنش برايم سودي نداشت
همان ناگفته ها شدن بلاي جانم و آرامش زندگيم
خودم رو از اين ناگفته ها خالي ميکنم با دادي ء فريادي
و بعد از آن با گريه اي بلند
ولي همه ميگويند مرد که گريه نميکند
مرد که ناله نميکند
مگر مرد آدم نيست
مگر مرد قلب ندارد
این است درد مردان سرزمین من