خواهم که قلب گرمت آماج غم نگردد ، باغ دلت الهی دشت ستم نگردد ، اشک ندامت ای جان از چشم تو نبارد ، دنیای آرزویت مرداب غم نگردد .
وقتی که باز صدای آب / می پیچه توی کوچهها
پُرمیشه از عطر گل ها / انگار تمومِ دنیا
میشکُفه غنچه گلی / در آرزوی زندگی
براش همین کافیه که / بهش بگن تو خوشگلی!
نگاهِ گل به آسمون / یه دَم کنارش ننشست
به بوته خار دم دست/ دلش رو یک نفس نَبَست
چی شد؟! / چرا این راه ، به سراب است ؟!
این همه،خام و سست و خراب است…
یه روز یکی دید گلَ رو/خواست بچینه تاج سرُ
تیزی تیغ ها رو که دید/ عقلش بهش گفت که نرو
گُلِ به خار گفت که چرا ؟! /نمیشی از من ، توجدا…
برو میخوام تنها باشم / تو خیلی زشتی به خدا!
یه صبح سرد خیلی زود / بوته خار اونجا نبود
باهمه عشقی که داشت / با دلی که شکسته بود
چشمای گل یه وقتی دید / که دستی اونو از شاخه چید
نگاهِ گل هر جا که گشت / بوته خاری رو ندید!
چی شد؟! / چرا این راه به سراب است ؟!
این همه/ خام و سست و خراب است…!