لرزشی روی میز کنار تختم!
از این صدا متنفر بودم امّا....
چشمهایم را میمالم...:
"new message"
...تا لود شود آرزو می کنم٬کاش او باشد
...سکوت می کنم
آرزوی بی جایی بود...!
در باغ ” بی بر گی ” زادم .. و در ثروت فقر غنی گشتم …
و از چشمه ی ایمان سیراب شدم …
و در هوای دوست داشتن ، دم زدم … و در آرزوی آزادی سر بر داشتم …
و در بالای غرور ، قامت کشیدم …
و از دانش ، طعامم دادند … و از شعر، شرابم نوشاندند …
و از مهر ، نوازشم کردند … و ” حقیقت ” دینم شد و راهِ رفتنم …
و ” خیر ” حیاتم شد و کارِ ماندنم … و ” زیبایی” عشقم شد و بهانه ی زیستنم …
**دکتر شریعتی**
مسافران خسته چشم به سکو دوخته بودند
آرزوها یک به یک به حرکت درآمدند
تا آخر منتظر ماندم آرزوی کوچک من در آرمان گم شده بود !