یافتن پست: #آغوش

mary jun
mary jun
آدم ها حق دارند آغوشی داسته باشند
ک وقتی بغض دا
شت خفه شان می کرد بهش پناه ببرند
و ایمان داشته باشند تا وقتی ک آنجا هستند دست هیچ غمی بهشان نمیرسد....
دیدگاه  •   •   •  1393/01/4 - 11:14
+4
fereshte
fereshte
دخترک در اولین هم آغوشی زن شد...   هی پسر... تو در کدام هم آغوشیت مرد خواهی شد...
دیدگاه  •   •   •  1393/01/3 - 03:10
+5
fereshte
fereshte
شب هایم میگذرد!!! بدون اینکه دلم هوای آغوشت را داشته باشد ! آغوشت ارزانی دیگران من مهمان پاهای  بغل کرده ام هستم   واین آرامش را حتی با تو عوض نمیکنم
دیدگاه  •   •   •  1393/01/3 - 02:28
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO



سین مثل
"سیر" نشدن از نگاه وحشی ات
چیدن "سیب" خنده هایت
جوانه زدن در "سبزه" ی ثانیه هایت
"سنجد" عشقت روی قاب دیوار قلبم
"سرکه" اخم های ترش دلچسبت
"سمنو"ی شیرینت از جوانه های گندم نفس هایت
"سماق" دلتنگی های تمام نشدنی ات
"سنبل" خوشبوی آغوش مهربانت
"سکه" براق مردمک های کهربایی ات
کنارم باش
هفت سینِ عاشقانه ام
عید با تو رنگ دیگری دارد





دیدگاه  •   •   •  1392/12/29 - 11:36
+3
mary jun
mary jun
من دیوانه ی آن لحظه ای هستم ک تو دلتنگم شوی
و محکم در آغوشم بگیری
و شیطنت وار ببوسیم
و من نگذارم!
عشق من "بوسه با لجبازی  "  بیشتر میچسبد !
دیدگاه  •   •   •  1392/12/29 - 11:19
+2
mary jun
mary jun
از عجایب عشق این است ک تنها همان آغوشی
آرامت میکند
ک دلت را ب درد می آورد....
دیدگاه  •   •   •  1392/12/29 - 11:13
+2
fereshte
fereshte
آمدی چه زیبا... گفتم دوستت دارم ... چه صادقانه پذیرفتی...چه غریبانه... آغوشم برایت باز شد...چه ابلهانه...باتو خوش بودم  چه کودکانه... همه چیزم شدی   چه زود....به خاطر یک کلمه مراترک کردی... چه نا جوانمردانه...نیازمندت شدم  چه حقیرانه... واژه ی قریب خدانگهدار به میان آمد  چه بی رحمانه... و من سوختم و من سوختم و من........  و لعنت به من..........................
دیدگاه  •   •   •  1392/12/29 - 03:32
+4
mary jun
mary jun
روزگاری یک تبسم یک نگاه
خوشتر از گرمای صد آغوش بود....
دیدگاه  •   •   •  1392/12/28 - 12:23
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



مــرا محکــم تر در آغوش خود بگیـر !

مــن هنــوز هم نـمی خواهم تــو را به دسـت خاطرات ” لــعنـتـی ” بسپـارم …


4 دیدگاه  •   •   •  1392/10/23 - 20:24
+3
melika
melika
وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست ،
نگفتم :عزیزم ، این کار را نکن.
نگفتم :برگرد
و یک بار دیگر به من فرصت بده.
وقتی پرسید : دوستش دارم یا نه ،رویم را برگرداندم.
حالا او رفته و من تمام چیزهایی که نگفتم را می شنوم
نگفتم :عزیزم ،متاسفم ،
چون من هم مقصر بودم
نگفتم :اختلاف ها را کنار بگذاریم،
چون تمام آنچه می خواهیم عشق و وفاداری و مهلت است .
گفتم :اگر راهت را انتخاب کرده ای،
من آن را سد نخواهم کرد
حالا او رفته و من
تمام چیزهایی که نگفتم را می شنوم
او را در آغوش نگرفتم و اشکهایش را پاک نکردم
نگفتم :اگر تو نباشی
زندگی ام بی معنی خواهد بود .
فکر می کردم از تمامی آن بازی ها خلاص خواهم شد
اما حالا،تنها کاری که می کنم
گوش دادن به چیزهایی است که نگفتم
نگفتم :بارانی ات را درآر...
قهوه درست می کنم و با هم حرف می زنیم.
نگفتم :جاده بیرون خانه طولانی و خلوت و بی انتهاست.
گفتم :خدانگه دار ،موفق باشی ،خدا به همراهت.
او رفت و مرا تنها گذاشت
تا با تمام چیزهایی که نگفتم ،زندگی کنم.

شل سیلور استاین
دیدگاه  •   •   •  1392/10/21 - 19:54
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ