یافتن پست: #آغوش

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
من بی تکیه گاهم

یک عالمه هم عشق منجمد دارم!

با تو اما

نه من گریه می کنم

نه تو کمی شانه می شوی برایم

هیچ می دانی

من به آغوش بی چشمداشت تو

به چشم افسانه می نگرم؟!!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/4 - 14:45
+1
*elnaz* *
*elnaz* *
که کند... حتی اگر خدا هم برایش بیاورد... باز هم آغوش #آدم را میخواهد...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/4 - 00:00
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO
خوش به حالشان !!


خوش به حال اونی که …


وقتی درآغوشت آرام گرفت به او میگویی :


قبل تر از تو ، هیچ کس نبود در افکارم . . .
دیدگاه  •   •   •  1392/04/3 - 20:00
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
روزی خواهد آمد
که من و تو ، یک جایی خیلی دور از هم ...
شب و روز در آغوش یک غریبه
بیقــــرار هم باشیم ...
و بعد از هر بار هم آغوشی
بـــه یـــاد آغـــوش هـــم ، بی صدا گریه کـــنـــیـــم ...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/3 - 14:54
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خیلی زود می‌فهمی،
همه‌چیز را در آغوشِ من جا گذاشتی!
مثلِ مسافری که تمامِ زندگی‌اش را،
در یک ایستگاهِ بینِ راهی،
جا می‌گذارد!
دیدگاه  •   •   •  1392/03/7 - 18:00
+4
mamad-rize
mamad-rize
در CARLO
فِکر تــ ــــــــو را حتَی در میان خَنده هایم نٍمیتوانم پنهانــ کنمــ
هَرچقدر که میَخندم باز هَم غَــــــــــــــــم نبَودن تو خودنمایی میکنَد...
آخرین ویرایش توسط mamad-rize در [1392/03/7 - 15:34]
1 دیدگاه  •   •   •  1392/03/7 - 15:31
+7
roya
roya
در CARLO
آن چیزی که تنگ شده دل است برای تو و جهان است برای من …
جایی باید باشد غیر از این کنج تنهایی تا آدم گاهی آنجا جان بدهد
مثلا آغوش تو

دیدگاه  •   •   •  1392/03/7 - 13:17
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO
♦براﮮ دلمـــ دعآ کنید
دلمـــ خواب بـﮯ کابوس مـﮯ خواـهد
دلمــ کمـﮯ خدا مـﮯ خوا ـهد
کمـﮯ سکوت
کمـﮯ اشک
کمـﮯ بهشت
کمـﮯ آغوش آسمانـﮯ
و شآید کمـﮯ مــــــــــــــــــرگ..-
ـهمین..!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/03/6 - 22:06
+8
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
درین محاکمه تفهیم اتهام ام کن

سپس به بوسه ی کارآمدی تمام ام کن



اگرچه تیغ زمانه نکرد آرام ام،

تو با سیاست ابروی خویش رام ام کن



به اشتیاق تو جمعیتی ست در دل من

بگیر تنگ در آغوش و قتل عام ام کن



شهید نیستم اما تو کوچه ی خود را

به پاس این همه سرگشتگی به نام ام کن



شراب کهنه چرا؟ خون تازه آوردم...

اگر که باب دلت نیستم حرام ام کن



لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم

تو مرحمت کن و با بوسه ای تمام ام کن !!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/03/4 - 11:49
+5
shiva joOoOoOn
shiva joOoOoOn
آه ، ای آرزوهای خام ... ای آرزوهای ناکام !
مادر جان اگر بدانی فردای آنشب چه بر سرم آوردند ؟!
ج
رییس آن خانه نفرین شده بچه ام را از دستم گرفت ... به زور
گرفت....قدرت اینکه از جا تکان بخورم نداشتم .... هر چه فریاد کردم ماما
! ماما ! فریادم در دل سنگش موثر واقع نشد
آخ مادر ...ببین سرنوشت کار انسان را به کجا میکشاند ... که در خانه ای
چنین رسوا ، به زنی که رییس خانه است ، باید " ماما " گفت ... آخ بیچاره
مادرم ....
باری بچه ام را از آغوشم بیرون کشیدند... بردند ...هنگامی که برای آخرین
بار نگاهم به قیافه معصوم طفل بیگناه افتاد ، مثل اینکه با یک نگاه سرگردان
ازمن پرسید : چرا ؟؟؟
دختر م را بردن و بر حسب قوانین حاکم بر اینچنین خانه ها او را در خلوت
محض به خاک سپردند .
چه می دانم شاید این حکمت خدا بود ... شاید خدا فکر کرده بود که
مردنش بهتراز ماندنش است ، دنیایی که سرنوشت دختر زن نجییبی چون
تو را به اینجا می کشاند چه سر نوشتی میتوانست نصیب دختر یک فا حشه
بدبخت کند ؟!
پس از دخترم مرا هم از خانه بیرون کردند ... از کارافتاه بودم ؛ درد فقدان
بچه کمر هستی مرا شکسته بود .
مادر جان ... تصادفی نیست که ش
دیدگاه  •   •   •  1392/03/1 - 17:32
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ