♥ نگار ♥
پسر دانشجو ، عاشق سینه چاک دختر همکلاسیش شده بود .
بالاخره یک روز به خودش جرات داد و به دختر راز دلش رو گفت و ازش خواستگاری کرد.
اما دختر ، به شدت عصبانی شد و درخواست پسر رو رد کرد. و اون رو تهدید کرد که اگر دوباره براش مزاحمت ایجاد کنه، به حراست دانشگاه اطلاع می ده...
روزها از پی هم گذشت و چند ماه بعد ، دختر برای امتحان از پسر عاشق، یک جزوه قرض گرفت و داخلش نوشت : ” من هم تو رو دوست دارم، من رو ببخش اگر اون روز رنجوندمت “
اگر منو بخشیدی بیا تا باهام صحبت کنیم .
ولی پسر دانشجو هیچوقت دیگه باهاش حرف نزد.
چهار سال آزگار گذشت و هر دو فارغ التحصیل شدند. اما پسر دیگه طرف دختره نرفت.!!
.
.
دختر بیچاره نمی دونست پسرهای دانشجو هیچوقت لای کتاب ها و جزوه هاشون رو باز نمیکنند. :
♥ نگار ♥
دخـتـره و پـسـره هـمـچـیـن دسـت هـم رو گـرفـتـه بـودن تــوی کـوچـه عـاشـقـانـه قـدم مـیـزدن...
یـه لـحـظـه احـسـاسـاتـی شـدم
دلـم خـواست زنــگ بـزنـم پـلــیس بـیـاد بـگـیـرتـشـون بـبـره عـقـدشـون کـنـه تـا آخـر عـمـر ایـنــجوری خـوشـبـخـت کـنـار هـم زنـدگـی کـنـن...
یـه هـمچـین آدم احـسـاسـاتـی ام مـن...!
♥ نگار ♥
یه وقتایی باید رفت...!
اونم با پای خودت...!
باید جاتُ تو زندگی بعضی ها خالی کنی...!
درسته تو شلوغیاشون متوجه نمیشن چی میشه...!
ولی بدون....
یه روزی...
یه جایی....
بد جوری یادت می افتن که دیگه خیلی دیر شده خیلی...!
♥ نگار ♥
ظرف مورده علاقه ی مامانمو شکوندم گفتم:ببخشید دستم خورد بهش افتاد,قضا بلا بود!!!گفت:باشه اشکال نداره !!!فرداش از حموم اومدم مامانم گفت:بیا گوشیت اتفاقی پرت شد طرف مانیتورت بعد افتاد روی تبلتت 3تاش با هم خورد شد!تو که به قضا بلا اعتقاد داری?!!!!
نابودم کرد.........!!!!!
♥ نگار ♥
ﺍﻣﺮﻭز ﺗﻮ ﻣﺤﻠﻤﻮﻥ ﯾﻪ ﭘﻮﺭﺷﻪ ﺧﻮﺵ ﺭﻧﮓ ﭘﺎﺭﮎ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ
ﺟﺎﺗﻮﻥ ﺧﺎﻟﯽ
ﮐﻮﺩﮎ ﻋﻘﺪﻩ ﺍﯼ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺧﻂ ﺧﻄﯿﺶ ﮐﻦ
ﮐﻮﺩﮎ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﻣﯿﮕﻔﺖ : خاک برمخت ، ﻧﺪﯾﺪ ﺑﺪﯾﺪﺍ ﺍﯾﻦﮐﺎﺭﻭ ﻣﯿﮑﻨﻦ
ﮐﻮﺩﮎ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺍﻟﺤﺴﻮﺩ ، ﻻﯾﺴﻮﺩ ، لامرض
هیچى دیگه ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ باهم ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺑﻮﺩﻥ
که یهو ﺁﺧﺮ ﺳﺮ ﺧﺮ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﯾﻪ ﻟﮕﺪ ﺑﻬﺶ ﺯﺩ ﺻﺪﺍﺵ ﺩﺭ ﺍﻭﻣﺪ ﮐﻠﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪیم فرار کردیم:
maryam
دلگیرم از کسی که مرا غرق خودش کرد! اما نجاتم نداد …