یافتن پست: #اشک

saman
saman
نه دیگر بغض در این گلو مانده ...

نه اشکی بر دل ...

نه غباری بر لب ...

بال هم نباشد ، می پرم تا آنجایی که ماه مرا می خواند ...

نمی دانم شاد یا غمگین ...

نه بادی می وزد اینجا ... نه باران می شناسم دیگر ...

برگ ها هم خشکشان زده از این سکوت طولانی ...

احساسم بی احساس شده است انگار ...

نبض ندارند رگهایم ...

نکند مرگ اینجا باشد امشب ؟!؟!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/9 - 11:48
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بر سنگ قبر من بنویسید
خسته بود
اهل زمین نبود
نمازش شکسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید
پاک بود
چشمان او که دائما از اشک شسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید
این درخت عمر برای هر تبر و تیشه دسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید
تمام عمر پشت دری که باز نمی شد
مانده بود ...

بر سنگ قبر من بنویسید
هیچ یاری نداشت
جز آفریدگارش

و بر سنگ قبر من بنویسید
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
دیدگاه  •   •   •  1392/04/8 - 20:09
+2
saman
saman
دلت میگه که اینجایی,ولی چشمات میگن میری

میگن میری ولی با اون,تو داری اوج میگیری

تو تعبیر یه رویایی,که بی شک از دلم دوره

بذار اشکات بارون شه,بذار کمتر شه دلشوره

.

.

.
دیدگاه  •   •   •  1392/04/8 - 17:32
+4
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
پا بند کفش های سیاه سفر نشو،یا دسته کم به خاطره من،دیرتر برو...هی پا به پا نکن که بگویم سفر به خیر،مجبور نیستی بمانی،ولی نرو... همیشه زنده میمونن با یاده تو ترانه هام،منو ببخش اگه بازم اشکام چکید رو نامه هام،دیگه تموم شد فرصتم خاطره هام پیشت باشه،تموم خاطراته خوب خدانگدارت باشه....
این شعر واسه سلطان احساس
مجید خراطهاست
دیدگاه  •   •   •  1392/04/8 - 00:10
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
شوق کارگری
==========
زلالی عرق پیشانی
و
فواره سرزنده خون کف دست
تنها دلیل
برای تحمل این
توسی یخ زده بتن و
سیاهی گداخته ی میلگرد است
و خاک، بهانه ی قدیمی
برای اشک و
نخریب بغض های خون آلود...
(کارگر مبارز)
دیدگاه  •   •   •  1392/04/6 - 22:08
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
شوق کارگری
==========
زلالی عرق پیشانی
و
فواره سرزنده خون کف دست
تنها دلیل
برای تحمل این
توسی یخ زده بتن و
سیاهی گداخته ی میلگرد است
و خاک، بهانه ی قدیمی
برای اشک و
نخریب بغض های خون آلود...
(کارگر مبارز)
دیدگاه  •   •   •  1392/04/6 - 22:05
+2
Ashkan ZEON
Ashkan ZEON
بچه ها 1 سوال تو این خراب شده ام (دانشگاه تهران شرق) نامه مشروطی میفرستن دم در خونه؟؟؟
9 دیدگاه  •   •   •  1392/04/5 - 23:32
+3
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
نميگم خيلي زيباست و باز نشر كن
اول بخون بعد قضاوت كن

: از یک عاشق شکست خورده پرسیدم


بزرگ ترین اشتباه؟


گفت عاشق شدن


گفتم بزرگ ترین شکست؟



گفت شکست عشق


گفتم بزرگترین درد؟



گفت از چشم معشوق افتادن


گفتم بزرگترین غصه؟



گفت یک روز چشم های معشوق رو ندیدن


گفتم بزرگترین ماتم؟


گفت در عزای معشوق نشستن


گفتم قشنگ ترین عشق؟


گفت شیرین و فرهاد


گفتم زیبا ترین لحظه؟



گفت در کنار معشوق بودن


گفتم بزرگترین رویا؟



گفت به معشوق رسیدن


پرسیدم بزرگترین ارزوت؟


اشک تو چشماش حلقه زدو با نگاهی سرد گفت:



)) مرگ))
دیدگاه  •   •   •  1392/04/5 - 16:57
+7
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
نبود...

پیداشد

آشناشد

دوست شد

مهرشد

گرم شد

عشق شد

یارشد

تارشد

بدشد

ردشد

سردشد

غم شد

بغض شد

اشک شد

آه شد

دورشد

گم شد

تمام شد...
2 دیدگاه  •   •   •  1392/04/5 - 16:50
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
باران همیشه می بارد، اما مردم ستاره را بیشتر دوست دارند.
نامردیست آن همه اشک را به یک چشمک فروختن . . .
دیدگاه  •   •   •  1392/04/3 - 20:22
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ