غزل هایت را ناتمام گذاشتی
سازهایی که کوک نکردی
شمع هایی که روشن..
تو از کدام مسیر رفتی
که وزش باد را در شاخ و برگ درختان ندیدی؟
در سکوتت زنجره ها سر به آواز گذاشتند..
همه ی راه ها بن بستند
پنجره ای به این خیابان باز نمی شود
عابری نیست
تا بایستد گوشه ی دیواری و
ریگ رفته به کفشش را بتکاند..
با اشکهایم
بر سفید رود چشمانم خشکیده،
نگاه می کنم به آسمان
که بی تو هم آبی ست
بر فراز بام
چیزی تا شب نمانده
شب
که ابتدای هر نرسیدنی ست...
تا تو نظاره می کنی ، بر چپ و راست ای صنم
از نگهت بــه هــر دو سو ، فتنه بپاست ای صنم
در دل تـو چه حیله است بـــر دگـــران نظر کنی
جان منی کـه در ره ات ، جمله فـداست ای صنم
دونــه مپاش بــر رقیب ، دانـــه خــوردلت شوند
اشک و سرشک من نگو ، مثل دواست ای صنم
هلهله و شادی مکن ، تا کــــــــــه مرا بسر کنی
فتنه ی تو به جان من ، عـین عــزاست ای صنم
آب بـــه آسیاب آن ، جــانـــی جـان من مـریــــز
قطره ای آب چشم تــــــو ، دام بلاست ای صنم
خیز و بـــه شهر بیدلان ، جـلوه چـــو آفتاب کـن
معرکــــه طلوع تــــو در هــمه جـاست ای صنم
دلم شکست
عیبی ندارد شکستنی است دیگر ، می شکند
اصلا فدای سرت ،
قضا و بلا بود از سرت دور شد . . .
اشکم بی امان می ریزد
مهم نیست
آب روشنی است
خانه ات تا ابد روشن عشق من...
صدای زمزمه های حضور را در میان بغض های هر شبم می شنوم.
ولی تمام جعه های خوب من تهی زآمدنت.
غروب شد،سحر برفت،سکوت آمد و برفت و نم نم سپید اشک روی گونه ام روان، آمد و برفت تو باز هم نیامدی .
خسته ام!
ز بهر سالهای بی امان سالهای سبز انتظار وخسته از ستم ،از گناه های شیعیان و باز هم…
بیا و با دوباره بودنت تمام کاش های کاش من تمام کن بیا و باز هم بپاش رنگ عشق، رنگ آبی حقیقتی را به روی ای کاش های کاش من. دلم بسی گرفته است…بهر سالهای باتو
بودن ونبودنت، از تو خواندن وندیدنت،از تو گفتن و… .
امید روح خفته ام بیا و روشنی بده به قلب های بی قرار. به بغض های بی امان به انتظار و انتظار و انتظار
شرمنده ایم. می دانیم گناهان ما همان چاه غیبت توست .
می دانیم كوتاهیها ، نادانیها و سستیهای ما ، ستمهایی است كه در حق تو كرده ایم .
به ما گفته اند اگر به جستجوی تو برخیزیم ، نشانی از تو می یابیم .
اما ای فرزند احمد ! آیا راهی به سوی تو هست تا به دیدارت آییم .
اگر بگویند برای یافتن تو باید بیابانها را در نوردیم ، در می نوردیم .
اگر بگویند برای دیدار تو باید سر به كوه و صحرا گذاریم ، می گذاریم .
ای یوسف زهرا !
سراسر جهان را تیره روزی فرا گرفته است .
نیازمندیم ! محتاجیم و در عین حال گناهكار
از ما بگذر و پیمانه جانمان را از محبت پر كن .
یا صاحب الزمان !
چه شبها و روزها كه در فراق تو آرام و قرار نداریم .
در دوران پر درد هجران ، اشك می ریزیم و می گوییم :
تا به كی حیران و سرگردان تو باشیم. تا به كی رخ نادیده ترا وصف كنیم .
با چه زبانی و چه بیانی از اوصاف تو بگوییم و چگونه با تو نجوا كنیم .
سخت است بر ما ، كه از دوری تو ، روز و شب اشك بریزیم .
سخت است بر ما ، كه دوستان ، یاد تو را كوچك شمارند .
یا بقّیةالله !
خسته ایم و افسرده، نالانیم و پژمرده، گریه امانمان را بریده است . غم دوری ، دیوانه مان كرده است .
اما نمی دانیم چه شیرینی و حلاوتی در این درد و دوری است كه می گوییم :
كجاست آن كه از غم هجران تو ناشكیبایی كند .
تا من نیز در بی قراری ، یاریش دهم
كجاست آن چشم گریانی كه از دوری تو اشك بریزد ؟
تا من او را در گریه یاری دهم
مولای من ! دیدگانمان از فراق تو بی فروغ گشته اند .
ای كاش پیش از مردن ، یك بار ترا به یك نگاه ببینیم .
درازی دوران غیبت ، فروغ از چشمانمان برده است.
كی می شود شب و روز تو را ببینیم و چشمانمان به دیدار تو روشن گردد ؟
شكست و سرافكندگی ، خوار و بی مقدارمان كرده است .
كی می شود تو را ببینیم كه پرچم پیروزی را برافراشته ای ؟
و ببینیم طعم تلخ شكست و سرافكندگی را به دشمن چشانده ای .
كی می شود كه ببینیم یاغیان و منكران حق را نابود كرده ای ؟
و ببینیم پشت سركشان را شكسته ای .
كی می شود كه ببینیم ریشه ستمگران را بركنده ای ؟
و اگر آن روز فرا رسد و و ما شاهد آن باشیم، شكرگزار و سپاسگو نجوا می كنیم :
الحمدلله رب العالمین .