یافتن پست: #اشک

محمد
محمد
اصلا پسره و مردونگی کردناش, غیرتی شدناش, داد زدناش, ناز کشیدناش, یه جورخاص مهربون شدناش, ته ریشش, تُخس بازیاش ...

دختره ولوس بودناش, غر زدناش, عشق لواشک بودناش, گازگرفتناش,
خُل بازیاش, جدی شدناش ...

و خریت جفتشون ^_^
دیدگاه  •   •   •  1392/10/4 - 17:45
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

یکی از تفریحات سالم پسرااینه که هرروز میان رو پروفایل من و همینطوری ساعت ها به عکسم خیره میشن و هی این شعرو زیر لبشون زمزمه میکنن:
.
.
.
....

..

......

کاشکی میونه عاشقا تاج سرم تو باشی، دلم میخاد ای خوشگله دوست دخترم تو باشی
:))=))

7 دیدگاه  •   •   •  1392/10/2 - 17:29
+1
melika
melika
کامپیوتر رو روشن میکنی؛ صبر میکنی ویندوز بالا بیاد
یه قلوب از چاییتو میخوری
کلیک می کنی رو مای کامپیوتر
میری تو درایو g

یه سیگار روشن می کنی
میری تو مای پیکچر
یه پک سنگین
دنبال یه فایل قدیمی می گردی
یه پک سنگین دیگه
پیداش می کنی
بازش می کنی
یه پک دیگه
عکسا رو نگاه می کنی
یه لبخند میزنی به خاطراتی که زنده شدن و دارن جلوت راه میرن
میرسی به یه عکس . . .
این عکس یه اشکالی داره

یه پکــ سنگین . .
نه دو تا پکــ سنگیـــن
نمی خوای قبول کنی
جای یکی تو زندگیت خالیه
"دقیقا همونی که توی عکس خودشو چسبونده بهت"

محو عکسی
کم کم داغی سیگار دستتو میسوزونه
به خودت میای
سیگارو تو جاسیگاری خاموش می کنی
کامپوتر رو خاموش می کنی
خودتو پرت میکنی روی تخت
چشاتو می بندی و زیر لب میگی:
.
.
.
عجب تی شرتی بود حیف که گمش کردم
1 دیدگاه  •   •   •  1392/10/2 - 09:30
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آهویی دارم خوشگله فرار کرده ز دستم
دوریش برایم مشکله کاشکی اونم نداشتم...
یا کاشکی اونو من داشتم؟
دیدگاه  •   •   •  1392/10/2 - 09:11
+1
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
وقتی یه زن برای یه مرد اشک بریزه یعنی:خیلی عاشقشه...
اما وقتی یه مرد برای یه زن اشک ریخت !!
یعنی هیچ وقت دیگه نمیتونه زنی رو به اندازه اون دوست داشته باشه
دیدگاه  •   •   •  1392/10/2 - 01:13
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



دلم برای یواشکی هایمان تنگ شده!...
یواشکی حرف زدن شبونه تاصبح !!!....
برای بوسه های پشت گوشی !!!....
با صدای آهسته گفتن دوستت دارم !!!....
.
.
.









دیدگاه  •   •   •  1392/09/29 - 17:00
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



اشک های تلخی که برگورها میچکند
حرف های شیرینی است که روزگاری باید
برزبان می آمدند..!




دیدگاه  •   •   •  1392/09/29 - 16:53
+4
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
آخـــر پــایـــیز شــد ...
همــه دم میــــزنند از شمـــــردن جـــــوجه ها ...!
امــا بشــمار ...
تعــــداد دل هــایی کــه بــه دســـت آوردی ..
بشـــمار تعـــداد لبخــــندهایی که روی لــب دوســـتانت آوردی ...
بشـــمار تعـــداد اشکـــ هایی کــه از ســـر شـــوق و غــم ریخــتی ...
فصــــل زردی بود ...>> تــــو چـــقدر ســـبز بودی ؟ ..

جــــوجــه ها را بعـــدا با هــم می شــــماریم ♥
دیدگاه  •   •   •  1392/09/29 - 11:08
+10
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
فقط یه دانش آموز ایرانی می تونه زنگی که امتحان داره یا تکالیفش رو ننوشته بطور سیل آسایی اشک بریزه
اما بعدش زنگ تفریح طوری بخنده و بازی کنه که تا حالا انگار اصلا هیچ غمی در زندگی نداشته!!!
اصن یه وضی
دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 18:28
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم.


مدتها بود می خواستم برای سیاحت از مکانهای دیدنی به سفر بروم.


 


 در رستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می خواستم از این


 


 فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه ریزی کنم.



فیله ماهی آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش دادم. در انتهای لیست


 


 نوشته شده بود: غذای رژیمی می خورید؟ … نه


 


نوت بوکم را باز کردم که صدایی از پشت سر مرا متوجه خود کرد:



- عمو… میشه کمی پول به من بدی؟



فقط اونقدری که بتونم نون بخرم.



- نه کوچولو، پول زیادی همراهم نیست… باشه برات می خرم.
صندوق پست الکترونیکی من پر از ایمیل بود. از خواندن شعرها، پیامهای زیبا و همچنین جوک های خنده دار به کلی از خود بی خود شده بودم. صدای موسیقی یادآور روزهای خوشی بود که در لندن سپری کرده بودم.
عمو …. میشه بگی کره و پنیر هم بیارن؟
آه یادم افتاد که اون کوچولو پیش من نشسته.
- باشه ولی اجازه بده بعد به کارم برسم. من خیلی گرفتارم. خب؟
غذای من رسید. غذای پسرک را سفارش دادم. گارسون پرسید که اگر او مزاحم است ، بیرونش کند.وجدانم مرا منع می کرد. گفتم نه مشکلی نیست.
بذار بمونه. برایش نان و یک غذای خوش مزه بیارید.
آنوقت پسرک روبروی من نشست.
- عمو … چیکار می کنی؟
- ایمیل هام رو می خونم.
- ایمیل چیه؟
- پیام های الکترونیکی که مردم از طریق اینترنت می فرستن.
متوجه شدم که چیزی نفهمیده. برای اینکه دوباره سئوالی نپرسد گفتم:
- اون فقط یک نامه است که با اینترنت فرستاده شده.
- عمو … تو اینترنت داری؟
- بله در دنیای امروز خیلی ضروریه.
- اینترنت چیه عمو؟
- اینترنت جائیه که با کامپیوترمیشه خیلی چیزها رو دید و شنید. اخبار، موسیقی، ملاقات با مردم، خواندن و نوشتن، رویاها، کار و یادگیری. همه این ها وجود دارن ولی در یک دنیای مجازی.


- مجازی یعنی چی عمو؟
تصمیم گرفتم جوابی ساده و خالی از ابهام بدهم تا بتوانم غذایم را با آسایش بخورم.
- دنیای مجازی جائیه که در اون نمیشه چیزی رو لمس کرد. ولی هر چی که دوست داریم اونجا هست.رویاهامون رو اونجا ساختیم و شکل دنیا رو اونطوری که دوست داریم عوض کردیم.


- چه عالی. دوستش دارم.
- کوچولو فهمیدی مجازی چیه؟
- آره عمو. من توی همین دنیای مجازی زندگی می کنم.
- مگه تو کامپیوتر داری؟


- مادرم تمام روز از خونه بیرونه. دیر برمی گرده و اغلب اونو نمی بینیم.
- نه ولی دنیای منم مثل اونه … مجازی.
- وقتی برادر کوچیکم از گرسنگی گریه می کنه، با هم آب رو به جای سوپ می خوریم
- خواهر بزرگترم هر روز میره بیرون. میگن تن فروشی میکنه اما من نمی فهمم چون وقتی برمی گرده می بینم که هنوزم هم بدن داره.
- و من همیشه پیش خودم همة خانواده رو توی خونه دور هم تصور می کنم.
یه عالمه غذا، یه عالمه اسباب بازی و من به مدرسه میرم تا یه روز دکتر بزرگی بشم.


- پدرم سالهاست که زندانه
- مگه مجازی همین نیست عمو؟


قبل از آنکه اشکهایم روی صفحه کلید بچکد، نوت بوکم را بستم.


صبر کردم تا بچه غذایش را که حریصانه می بلعید، تمام کند. پول غذا را پرداختم. من آن روز یکی اززیباترین و خالصانه ترین لبخندهای زندگیم را همراه با این جمله پاداش گرفتم:
- ممنونم عمو، تو معلم خوبی هستی.


آنجا، در آن لحظه، من بزرگترین آزمون بی خردی مجازی را گذراندم. ما هر روز را در حالی سپری می کنیم که از درک محاصره شدن وقایع بی رحم زندگی

دیدگاه  •   •   •  1392/09/28 - 17:56
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ