یافتن پست: #اشک

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



اشک زن [♥] را می ســوزاند ولــی‌ اشــک مرد ، کــــوه را آبــــــ

مـــی کـــــــند ...


دیدگاه  •   •   •  1392/09/23 - 21:43
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

وقتی "مجازی" دل بستی



"مجازی" وابسته شدی



و "مجازی" عاشق شدی



منتظر روزی باش که



"واقعی" دل بکنی



"واقعی" بُـغض کنی



و "واقعی" اشک بریزی و خاکستر بشی . . .

دیدگاه  •   •   •  1392/09/23 - 20:16
+5
محمد
محمد
نگران نباش...
حال من خوب است...
فقط کمی بزرگتر شده ام،
عقلم قد کشیده،
شعورم متبلور شده،
دلتنگی هایم کوچک شده اند،
و در فاصله کوتاه لبخندها و اشکهایم
آموخته ام زندگی کنم...
دیدگاه  •   •   •  1392/09/22 - 20:14
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



مردان در سکوت پیر میشوند

و در خاموشی اشک میریزند

پیاده رو ها را آنقدر میروند تا گم شوند ...





دیدگاه  •   •   •  1392/09/22 - 19:25
+6
zohre
zohre

پاک کردن اشک هایتان یک راه حل موقتی است؛ کسی که باعث اشک هایتان میشود را پاک کنید!

دیدگاه  •   •   •  1392/09/22 - 14:19
+8
محمد
محمد
دلم کمی خدا می خواهد ...کمی سکوت...کمی آخرت...دلم دل بریدن می خواهد...کمی اشک...کمی آغوش آسمانی...دلم یک کوچه می خواهد بی بن بست !!و یک خدا تا کمی با هم قدم بزنیم!!فقط همین!!
دیدگاه  •   •   •  1392/09/21 - 23:38
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥


آن روزها که پنجره ام رو به صبح بود


می شد به سایه های نگاه تو دل سپرد



می شد محیط خاطره ها را حساب کرد


می شد خطوط چهره احساس را شمرد!


 



آن روزها که زیر نفسهای آفتاب


خواب از سر لبان شب آلود می پرید



وقتی عبور ثانیه ها سرد سرد بود


من در تو ضرب می شد و آتش می آفرید!


 


مجذور اشتیاق سلامی دوباره بود
جذر بهار و آئینه می شد بلوغ مرگ



می شد برای صورت گل مخرجی نوشت
کسر همیشه ساده نمی شد به دست مرگ!


 



در خشکسال دل به توان می رسید اشک
جمع شب و ستاره جوابش طلوع بود



راهی شدن به سمت صدای رسای عشق
منهای هر بهانه جوابش شروع بود!


 



آن روزهای خوب و شکوفائی و ظهور
آن روزهای رویش و تکثیر و انتشار



آن روزهای چشمه و خورشید و زندگی
آن روزهای آبی و باران و آبشار!


 


 


امشب به نام نامی آن روزهای پاک
ژرفای عشق را به تو تسلیم می کنم



دریای پر تلاطم فریاد خویش را
بر ساحل سکوت تو تقسیم می کنم!


 



در دفتر حساب خود امشب نوشته ام
ای لحظه های من به توان حضور تو



وقتی کتاب فاصله ها بسته می شود
زیباست جمع خواهش من با غرور تو!!

دیدگاه  •   •   •  1392/09/21 - 18:52
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥


امروز صبح که از خواب بیدار شدی،نگاهت می کردم؛و امیدوار 


بودم که با من حرف بزنی،حتی برای چند کلمه،نظرم را بپرسی یا 


برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد،از من تشکر 


کنی.اما متوجه شدم که خیلی مشغولی،مشغول انتخاب لباسی 


می خواستی بپوشی.وقتی داشتی این طرف و آن طرف می 


دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که 


و به من بگویی:سلام؛اما تو خیلی مشغول بودی.یک بار مجبور 


شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه 


روی یک صندلی بنشینی. بعد دیدمت که از جا پ[!].خیال کردم 


می خواهی با من صحبت کنی؛اما به طرف تلفن دویدی و در 


عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی. 


روز با صبوری منتظر بودم.با اونهمه کارهای مختلف گمان می کنم 


که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی.متوجه شدم قبل از نهار 


هی دور و برت را نگاه می کنی،شاید چون خجالت می کشیدی 


که با من حرف بزنی،سرت را به سوی من خم نکردی. تو به خانه 


رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن 


داری.بعد از انجام دادن چند کار،تلویزیون را روشن کردی.نمی دانم 


تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می 


دهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی آن می گذرانی؛ در 


حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش 


لذت می بری...باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی 


که تلویزیون را نگاه می کردی،شام خوردی؛ و باز هم با من صحبت 


نکردی. موقع خواب...،فکر می کنم خیلی خسته بودی. بعد از آن


که به اعضای خانواده ات شب به خیر گفتی ، به رختخواب رفتی 


و فوراً به خواب رفتی.اشکالی ندارد.احتمالاً متوجه نشدی که من 


در کنارت و برای کمک به تو آماده ام. من صبورم،بیش از آنچه تو 


را می کنی.حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور با 


دیگران صبور باشی.من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت 


هستم.منتظر یک سر تکان دادن،دعا،فکر،یا گوشه ای از قلبت که 


باشد. خیلی سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته 


.خوب،من باز هم منتظرت هستم؛سراسر پر از عشق تو...به امید 


شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی. آیا وقت داری که این را 


برای کس دیگری هم بفرستی؟ اگر نه،عیبی ندارد،می فهمم و 



هم دوستت دارم. روز خوبی داشته باشی!




دوست و دوستدارت:خدا

دیدگاه  •   •   •  1392/09/21 - 18:38
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

شعر یعنی با تو تا تنـــــــــها شدن


شعر یعنی پشـــــت غم رسوا شدن


شعر یعنی التـــــــــــهاب لحظه ها


شعر یعنی خنده ها و گریـــــــه ها


شعر یعنی یک سفر تا نیســــــــتی


شعر یعنی پای من می ایســــتی ؟


شعر یـعنی واژه واژه انتظــــــــار


شعر یعنی حرف حــق در اوج دار


شعر یعنی یک نفس تنها شـــــــدن


شعر یعنی این دو من را مــا شدن


شعر یعنی گــریه و فریادهـــــــــا


شعر یعنی خیزشـــــی در یادهــــا


شعر یعنی طعم شیرین نفــــــــــس


شعر یعنی پر کشیدن از قفــــــــس


شعر یعنــــی یادگار خســـــــتگی


شعر یعنی آخـر دل بستــــــــــگی


شعر یعنی خاطــــــــرات سوخته


شعر یعنی شـــــمع شب افروخته


شعر یعنــــی یک ورق دل واپسی


شعر یعنی هق هقــی در بی کسی


شعر یعنی ترس این نا گفــــته ها


شعر یعنی درد اینجا خـــــــفته ها


شعر یعنی تا شــــــــــقایق زندگی


شعر یعنی با خدا تا بنـــــــــــدگی


شعر یعنی تا نــــــــــهایت سادگی


شعر یعـــــــــــنی داغ یک دلدادگی


شعر یعنی یک غزل تا گفتــــــــگو


شعر یعــــــنی مردن اندر پیش رو


شعر یعنی ســـــــــــوزها و دردها


شعر یعنــــــــــی اشک و آه مردها


شعر یعنی یک امــــــــــــید گم شده


شعر یعنی شــــــــهره ی مردم شده

دیدگاه  •   •   •  1392/09/21 - 18:21
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
میدونی وقتی خدا داشت بدرقه ات می کرد بهت چی گفت ؟ گفت: جایی که میری مردمی


 

 داره که می شک[!] نکنه غصه بخوری من همه جا باهاتم . تو تنها نیستی . توکوله بارت

 

 

 عشق میزارم که بگذری، قلب میزارم که جا بدی، اشک میدم که همراهیت کنه، ومرگ که

 

 

 بدونی برمیگردی پیشم

دیدگاه  •   •   •  1392/09/21 - 18:09
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ