یافتن پست: #اشک

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یه تریپی شاعرا دارن که میگن :

زیر بارون گریه کردم تا تو اشکامو نبینی

من موندم این که اینقدر تلاش کرده که نبینه چرا خودشو لو میده ؟
دیدگاه  •   •   •  1392/09/16 - 18:36
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



کاش می شد اشک میشدم توی چشاش

تو لحظه های بی کسی سربخورم روگونه هاش

کاش میشدقلبشو من دست بگیرم

راه شکستنو براش بست بگیرم

کاش میشددلتنگی هاتموم بشه

دنیا به بی رحمی محکوم بشه





دیدگاه  •   •   •  1392/09/14 - 18:10
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
روزی که تورا زیر باران سرد پاییزی
ملاقات کردم ودیدم دستات یخ زده
وگفتم دستاتو بذار تو جیب من
تا گرمت بشه
یادت میاد ؟
یادته که اون پیراشکی گرمی
که خوردیم چقد چسبید
و ما قدم زدیم و رفتیم
ودیگه سرما حریفمون نشد

یادته ؟

یادته؟

یادته؟

یادش بخیر
دیدگاه  •   •   •  1392/09/14 - 16:29
+3
mitra
mitra
دختر از دوستت دارم گفتن هر شب پسره خسته شده بود..
یک شب وقتی اس ام اس آمد بدون آن که آنرا باز کند مبایل را گذاشت زیر بالشش و خوابید
صبح وقت مادر پسره به دختره زنگ زد و گفت: پسرم مرده...
دختره شوکه شد و چشم پر از اشک بلافاصله سراغ اس ام اس شب گذشته رفت..
پسره نوشته بود<img src=(" title=":((" /> تصادف کردم با مشکل خودم را رساندم دم در خانه تان لطفا بیا پائین میخوام برای آخرین بار ببینمت...«خیلی خیلی دوستت دارم»
دیدگاه  •   •   •  1392/09/14 - 01:16
+4
*elnaz* *
*elnaz* *
دلخــــور که میشَـوم , بغـض میــکنم می آیم پشـت صفحـه ی مانیتــورم کامنـت مینویسـم ُصورتک میگــذارم صورتکی که میخنـدد و پشتـش قایم میشــوم که فکـــر کنی میخنــدمو بخنـــدی...اشکهایم میـــــــآیند و من مدام با صورتک مجازی ام میخندم .......................
دیدگاه  •   •   •  1392/09/13 - 22:39
+5
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
دلیل گریه ی هرشب ، کمی شریکم باش
که گریه بیشتر از اشک ، شانه میخواهد !
دیدگاه  •   •   •  1392/09/13 - 20:36
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خیلی عالــــــیه .....
در اولین صبح عروســی ، زن و شوهــر توافق کردند
که در را بر روی هیچکس باز نکنند .
ابتدا پدر و مادر پسر آمدند . زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند .
اما چون از قبل توافق کرده بودند ، هیچکدام در را باز نکرد .
ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند .
زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند .
اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت :
نمی تونم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم . شوهر چ
یزی نگفت ، و در را برویشان گشود .
سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد .
پنجمین فرزندشان دختر بود . برای تولد این فرزند ،
پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی داد . مردم متعجبانه از او پرسیدند :
علت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست ؟
مرد بسادگی جواب داد :
چـــون این همـــون کسیــــه که ، در را برویم باز میکنـه !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/09/13 - 18:35
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

دیر آمدی



ببین چه عشق بازی باشکوهی است،



بین من و سکوت و موریانه های گورستان

دیدگاه  •   •   •  1392/09/12 - 20:29
+2
AmirAli
AmirAli
زندگی سه چیز است: اشکی که خشک می شود، لبخندی که محو می شود، یادی که می ماند.


دیدگاه  •   •   •  1392/09/12 - 19:12
+3
roya
roya
در CARLO
میدونی بهترین دوست کیه ؟
.
.
.
.
.
.
.

.
.
.
.
اونی که اولین قطره اشکتو می بینه . دومیشو پاک می کنه و سومی رو تبدیل به خنده می کنه !
دیدگاه  •   •   •  1392/09/12 - 12:54
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ