یافتن پست: #اشک

*elnaz* *
*elnaz* *
خوبم...باور کنید... اشکها را ریخته ام...غصه ها را خورده ام... نبودنها را شمرده ام... این روزها که میگذرد خالی ام... خالی از خشم،نفرت،دلتنگی ...و حتی از عشق... خالی ام از احساس...
دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 21:34
+6
*elnaz* *
*elnaz* *
خدایـــــــــا از تو معجزه می خواهم معجزه ای بزرگ در حد خــــدا بودنت تو خود بـهـتــــر می دانی معجزه ای که اشک شوقم را جاری کند... نا امید نیستم فقط................


دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 21:15
+6
*elnaz* *
*elnaz* *
اشک بهترین پدیده ی دنیاست ولی تا زیباترین چیزهارو از آدم نگیره خودشو نشون نمیده...
دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 20:55
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

چی بگم والا
زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت... شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و فنجانی قهوه‌ می‌‌نوشید پیدا کرد … در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد پرسید: چی‌ شده عزیزم که این موقع شب اینجا نشستی؟!
 
شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت:
 
هیچی‌ فقط اون وقتها رو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم. یادته ؟!
 
زن که حسابی‌ تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد و گفت:
 
آره یادمه. شوهرش ادامه داد: یادته پدرت که فکر می‌کردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر کرد؟!
 
زن در حالی‌ که روی صندلی‌ کنار شوهرش می‌نشست گفت: آره یادمه، انگار دیروز بود! مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد: یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت:
 
یا با دختر من ازدواج می‌کنی‌ یا ۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان آب خنک بخوری؟!
 
زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و…!
 
مرد نتوانست جلوی گریه‌اش را بگیرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد می‌شدم !!!

دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 18:48
+3
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
میدانم روزی تو مرا در آغوش خواهی گرفت...
پشیمان و با چشمانی پر از اشک...
دیدگاه  •   •   •  1392/09/7 - 00:42
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

دخترعمل پیوند قلب داشت, به پسر گفت منتظرم بمان و پسر با چشمان اشک بار گفت قلبم برای تو میتپد
دختربه هوش امد, سراغ پسر راگرفت پرستار گفت میدانی قلب کی در سینه ات میتپد... دختر به گریه افتاد
در همین موقع پسر از دسشویی بیرون امد و گفت عزیزم چرا گریه میکنی

دیدگاه  •   •   •  1392/09/6 - 19:01
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

مرا دریاب
مرادریاب
آندم
که با ان صوت زیبایت
دلم تا بیکرانها میگشاید پر
مرا دریاب
مرا دریاب
آندم
که چشمانت
برای دیدنم الوده اشک است
مرا دریاب
مرادریاب
آندم
که لبهایت برایم قصه میگوید
ومن محو تماشایت
نه غم دارم
نه از غصه خبر جویم
مرا دریاب
مرادریاب
( این کتیبه هیچ مخاطب خاصی ندارد)
A.S

دیدگاه  •   •   •  1392/09/5 - 19:43
+9
زهرا
زهرا

نشستم به انتظار غروب تا یک دل سیر گریه کنم ، شاید کمی آرام شوم ، غروب آمد و بغض سد راه اشکهایم ، شب شد و هنوز نشکسته شیشه غمهایم،

دیدگاه  •   •   •  1392/09/5 - 19:19
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
امروز به یکی همینجوری اس دادم :
ببخشید می تونم شماره تونو داشته باشم ؟
برگشته میگه نه
یعنی اشک شوق تو چشام جمع شد
وقتی فهمیدم از من تعطیل تر هم هست
دیدگاه  •   •   •  1392/09/4 - 20:19
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

گاهــی آدمـ دلــــشـــ مـیــخواهــد


کـفـــش هـاشـ را دربـیـــاورد


یــواشکیـ نوکـــ پـــا , نـوکــ پــا


از خـودشــ دور شــود


دور دور دور ........

دیدگاه  •   •   •  1392/09/4 - 19:09
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ