یافتن پست: #اشک

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

بعضی ها گریه نمی کنند...

اما

از چشم هایشان معلوم است...

که اشکی به بزرگی یک سکوت

گوشه ی چشمشان به کمین نشسته!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/20 - 18:58
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

لا به لای ساز نفسهایت..

پنهان می شوم!

اشک می شوم !

تا بمانم ...تا نرانی مرا ..!

من " آه " می کشم و تو " انگ " می زنی!

و این غم انگیز ترین " آهنگ " دنیاست...!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/20 - 18:55
AmiR
AmiR
خداوند زمين را آفريد و گفت :

به به چه زيباست.سپس مرد را آفريد و گفت : جانمي اين ديگه آخرشه !

و بعد هم زن را آفريد و با کمي اخم گفت : اشکالي نداره آرايش ميکنه !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 23:16
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

یه مــــرد بعضی وقتا لای دستش سیـــگارِ ..

بعضی وقتام اشــــکـشِ که میچکه ...

ولی وای به اون روزی که یه مرد هم سیگارش دستش باشه ..

هم اشکش (!) . . .
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 23:00
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥


قلب من


قالی خداست


تاروپودش از پر فرشته هاست


پهن کرده او دل مرا


در اتاق کوچکی در آسمان خراش آفتاب


برق می زند


قالی قشنگ و نو نوار من


از تلاش آفتاب


 


شب که می شود، خدا


روی قالی دلم


راه می رود


ذوق می کنم، گریه می کنم


اشک من ستاره می شود


هر ستاره ای به سمت ماه می رود


یک شبی حواس من نبود


ریخت روی قالی دلم


شیشه ای مرکّب سیاه


سال هاست مانده جای آن


جای لکه های اشتباه


 


ای خدا به من بگو


لکه های چرک مرده را کجا


خاک می کنند؟


از میان تاروپود قلب


جای جوهر گناه را چطور


پاک می کنند؟


آه


از این همه گناه و اشتباه


آه نام دیر تو است


آه بال می زند به سوی تو


کبوتر تو است


 


قلب من دوباره تند تند می زند


مثل اینکه باز هم خدا


روی قالی دلم، قدم گذاشته


در میان رشته های نازک دلم


نقش یک درخت و یک پرنده کاشته


قلب من چقدر قیمتی است


چون که قالی ظریف و دست باف اوست


این پرنده ای که لای تاروپود آن نشسته است


هدهد است


می پرد به سوی قله های قاف دوست...^

دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 22:46
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم....


 


با تو رازی دارم !...


 


اندکی پیشتر اَی ...


 


اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!...


 


... زیر چشمی به خدا می نگریست !...


 


محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست ....


 


نازنینم اَدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!..


 


یاد من باش ... که بس تنهایم !!....


 


بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !!...


 


به خدا گفت :


 


من به اندازه ی ....


 


من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ...


 


به اندازه عرش ..نه ....نه ...


 


من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !!....


 


اَدم ،.. کوله اش را بر داشت ...


 


خسته و سخت قدم بر می داشت !...


 


راهی ظلمت پر شور زمین ...


 


آه .... بنده غمگین اَدم!...


 


در میان لحظه ی جانکاه ، هبوط ...


 


 زیر لبهای خدا باز شنید ،...


 


نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ...


 


نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !...


 


که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!!!


 


نازنینم اَدم .... نبری از یادم ؟؟!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 22:27
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺩﯾﺸﺐ ﭘﻠﯿﺲ ﺟﻠﻮ ﻣﺎﺷﯿﻨﻤﻮ ﮔﺮﻓﺖ ...
ﺭﻓﺘﻢ ﺟﻠﻮ ﺑﻪ ﭘﻠﯿﺴﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺪﯼ ﮔﻔﺘﻢ :
ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﻣﻦ ﮐﯿﻢ ... ؟
.
ﮔﻔﺖ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﯽ ... ؟
.
.
.
.
.
ﮔﻔﺘﻢ :ﻣﻦ ﯾﻪ ﭘﺮﻧﺪﻡ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﻮ ﺑﺎﻏﻢ ﺑﺎﺷﯽ.
ﺟﺮﯾﻤﻢ ﻧﮑﺮﺩ ...
گاز اشکاور در آورد از خجالتم دراومد ماشین هم رفت پارکینگ تا 1 ساعت پیشم به علت مشکوک بودن به مصرف مواد توهم زا بازداشت بودم!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 20:32
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گلهای روی بالشم که نه...
فقط با اشکهای مداومم...
یاد هایِ هرزِ تو...
رشد میکنند و...
سخت می پیچند دورِ گلوی احساسم انگار....!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 19:22
+1
amir reza
amir reza
آخر ای دوست نخواهی پرسید
که دل از دوری رویت چه کشید
... سوخت در آتش و خاکستر شد
وعده های تو به دادش نرسید
داغ ماتم شد و بر سینه نشست
اشک حسرت شد و بر خاک چکید
آن همه عهد فراموشت شد
چشم من روشن روی تو سپید
جان به لب آمده در ظلمت غم
کی به دادم رسی ای صبح امید
آخر این عشق مرا خواهد کشت
عاقبت داغ مرا خواهی دید
دل پر درد فریدون مشکن
که خدا بر تو نخواهد بخشید

فریدون [!]..
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 17:30
+3
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO

شراب خواستم…


گفت : ” ممنوع است ”


آغوش خواستم…


گفت : ” ممنوع است ”


بوسه خواستم…


گفت : ” ممنوع است ”


نگاه خواستم…


گفت: “ ممنوع است ”


نفس خواستم…


گفت : ” ممنوع است “


… حالا از پس آن همه سال دیکتاتوری عاشقانه ،


با یک بطری پر از گلاب ،


آمده بر سر خاکم و به آغوش می کشد


با هر چه بوسه ،


سنگ سرد مزارم را


و …


چه ناسزاوار


عکسی را که بر مزارم به یادگار مانده ،


نگاه می کند و در حسرت نفس های از دست رفته ،


به آرامی اشک می ریزد …


تمام تمنای من اما


سر برآوردن از این گور است


تا بگویم هنوز بیدارم…


سر از این عشق بر نمی دارم …

دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 14:25
+9

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ