یافتن پست: #اشک

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

مجنون تر از تو؛ عاشق نمی بینم اشکامو پاک کن؛
محتاج تسکینم آرامش من؛ ای عشق دیرینم بی تو هیچم بی تو می میرم....
ای سرنوشت سازم ای بال پروازم پایان ندارم بگو که آغازم
من رفته از یادم گمگشته فریادم بی تو اسیرم با تو آزادم

دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 20:55
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بابا
====

بیش از چهل سال کارگری کردم

هیچ گاه

خستگی از بدنم در نرفت

چراکه هیچوقت

حق کارم را نگرفتم

تیکیه بر دیوار آشپزخانه

اشک روانش

بابا برای آخرین بار گفت

از کارگری....

(کارگر مبارز)
دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 18:54
+2
nanaz
nanaz

اون نگاهی که گوشه اش یه قطره اشک برق میزنه


به اندازه ی تموم حرفای دنیا سنگینه . . .

دیدگاه  •   •   •  1392/06/12 - 15:35
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

با تو هستم ای همه ساز و همه سوز چون تو رفتی من جه دانم که ندارم شب و روز با تو هستم ای همه افسون همه یاد دگر از ما نگرفتی خبر و بردی ز یاد با تو هستم ای همه تار و همه پود که رسیدن به تو دریا شده بودم همه رود با تو هستم ای همه عالم همه راز بردهء عشق تو بودم با خرید همه ناز با تو هستم ای همه عشق و همه مستی چرا با بستن آن عهد ز عشقت تو گسستی با تو هستم ای همه رویا همه خواب همه آرزوی من تو ولی آخر تو شدی نقش بر آب با تو هستم ای همه درد و همه غم گر چه دانی من شکستم ولی اکنون تو نیایی به سراغم با تو هستم ای همه تردید همه شک چون به دریا رو زدم من که بریزم همه اشک با تو هستم ای همه شوق و همه شور نه تو خورشید نه تو فانوس نه تو نور

دیدگاه  •   •   •  1392/06/10 - 22:05
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

ای چشم خمارین تو و افسانه نازت وی زلف کمندین من و شبهای درازت شبها منم و چشمک محزون ثریا با اشک غم و زمزمه راز و نیازت خود کیستی ای نغمه نوازنده بی سیم امشب به جگر می خوردم زخمه سازت باز آمدی ای شمع که با جمع نسازی بنشین و به پروانه بده سوز و گدازت سر کن به شب و ناله شبگیر من ای دل تا شبرو عشقیم نشیب است و فرازت خواننده نمازم من اگر قبله ندانم ای کعبه دلها که بخوانم به نمازت

دیدگاه  •   •   •  1392/06/10 - 21:44
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
۞مینویسم

░░░ ۞چند سطری

░░░ ۞بغضم اشک میشود

░░░ ۞میچکد

░░░ ۞خاطره ام خیس میشود
دیدگاه  •   •   •  1392/06/10 - 20:52
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
احمد  , mester_a66مامانم اومد یه دفه تق زد پس کلم
میگم چرا میزنی؟؟؟

میگه :لواشکارو از دست توی جونور قایم کردم از صب دارم میگردم خودم

پیداشون نمیکنم :|
دیدگاه  •   •   •  1392/06/10 - 18:32
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دیروز تولد بابام بود و منم پول نداشتم واسش چیزی بگیرم. واسه همین رفتم کولرو خاموش کردم
وقتی اومد خونه و دید کولر خاموشه اشک تو چشماش جم شده بود, توی همون حالت گفت: کار کی بود؟
منم گفتم : قابلی نداشت بابا, تولدت مبارک
فک کنم خیییلی خوشش اومد :|
دیدگاه  •   •   •  1392/06/10 - 17:47
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

گریه می کردم که با تو در هر لحظه بودنم می ارزه

چرا میخوای بگیری لحظه هامو

من میدونم این جدایی میسوزونه دلمو

این که توچشمامه فکر نکن اشکامه آخر دنیامه که میریزه روی شونه های تو

تو میری ومن میمونم با یه عالم عاشقونه های تو ...

دیدگاه  •   •   •  1392/06/10 - 17:31
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
هیس !

کودکم در خواب است !

قلب من بیمار است

شاید امشب طفل من بیمار است

این صدای مادری بی تاب است

اشک او چون آتشی بی آب است

بوسه اش آرام آن طفلک بی خواب است

خنده اش درمان هر کودک بیمار است

مادری بی تاب است

اشک او بی آب است

رنج او بی پایان

مهر او چون باران

پای او گلباران
دیدگاه  •   •   •  1392/06/10 - 17:14
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ