یافتن پست: #انسان

*elnaz* *
*elnaz* *
روزی انسان ازپروردگار پرسید خدایا اگر همه چیز در سرنوشت مانوشته شده است، پس آرزو کردن ما چه فایده ای دارد؟! پروردگار خندیدو گفت:شاید من نوشته بودم که هر چه آرزو کرد…
دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 22:22
+3
-1
*elnaz* *
*elnaz* *
خدایا میشود این انسانهای ذهن بسته را به بهشت ببری؟ می خواهم قدری در زمین زندگی کنم
دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 21:49
+2
Mitra Mohebbi
Mitra Mohebbi
دقت کردین ما ایرانیا وقتی بچه هستیم میگن بچه است، نمیفهمه وقتی نوجوان هستیم میگن نوجوانه، نمیفهمه وقتی جوان هستیم میگن جوون و خامه، نمیفهمه وقتی بزرگ میشیم میگن داره پیر میشه، نمیفهمه ... ... ... وقتی هم پیر هستیم میگن پیره، حالیش نیست، نمیفهمه فقط وقتی میمیریم میان سر قبرمون و میگن عجب انسان فهمیده ای بود
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 21:07
+3
نقش
نقش پایی مانده بود از من، به ساحل، چند جا
ناگهان، شد محو، با فریادِ موجی سینه سا!
آن که یک دم، بر وجود من گواهی داده بود،
از سر انکار، می پرسید: کو؟ کی؟ کِی؟ کجا؟
ساعتی بر موج و بر آن جای پا حیران شدم
از زبان بی زبانان می شنیدم نکته ها:
این جهان: دریا، زمان: چون موج، ما: مانند نقش،
لحظه ای مهمانِ این هستی دِهِ هستی رُبا!
یا سبک پروازتر از نقش، مانند حباب،
بر تلاطم های این دریای بی پایان رها
لحظه ای هستیم سرگرم تماشا ناگهان،
یک قدم آن سوی تر، پیوسته با باد هوا!
باز می گفتم: نه! این سان داوری بی شک خطاست.
فرق بسیار است بین نقش ما، با نقش پا.
فرق بسیار است بین جان انسان و حباب
هر دو بر بادند، اما کارشان از هم جدا
مردمانی جانِ خود را بر جهان افزوده اند
آفتاب جانشان در تار و پود جانِ ما!
مردمانی رنگ عالم را دگرگون کرده اند
هر یکی در کار خود نقش آفرین همچون خدا!
هر که بر لوح جهان نقشی نیفزاید ز خویش،
بی گمان چون نقش پا محو است در موج فنا
نقش هستی ساز باید، نقش بر جا ماندنی
تا چو جانِ خود جهان هم جاودان دارد تو را!

(فریدون [!])
آخرین ویرایش توسط hajivandian در [1390/12/27 - 10:28]
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 20:36
+6
☺SAEED☻
☺SAEED☻
روحیه انسان چون شعله های آتشه

اگر ضعیف باشه

باد خاموشش میکنه

ولی اکه قوی باشه

باد رو هم در خدمت خودش میگیره.
دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 19:16
+6
انسان ها 10 دسته اند، آنهایی که صفر و یک می فهمند و آنهایی که صفر و یک نمی فهمند!

رویکرد گروه از نظر زبان برنامه نویسی:
سی ++
سی شارپ دات نت
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 17:38
+10
jalal
jalal
سعی نکن انسان موفقی باشی، بلکه سعی کن انسان ارزشمندی باشی
دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 15:01
+5
انسان باشیم
مهر، چون مادر، می تابد، سرشار از مهر
نور می بارد از آینۀ پاک سپهر
می تپد گرم، هم آوازِ زمان، قلب زمین
موجِ موسیقیِ رویِش! چه خوش افکنده طنین.
ابر، می آید سر تا پا ایثار و نثار
سینه ریزش را می بخشد بر شالیزار
رود، می گرید تا سبزه بخندد شاداب
آب، می خواهد جاری کند از چوب، گلاب!.
خاک، می کوشد، تا دانه نماید پرواز!
باد، می رقصد تا غنچه بخواند آواز!
مرغ، می خواند تا سنگ نباشد دلتنگ
مِهر، می خواهد تا لعل بسازد از سنگ!
تاک، صد بوسه ز خورشید رباید از دور
تا که صد خوشه چو خورشید برآرد انگور
سرو، نیلوفرِ نشکفتۀ نو خاسته را
می دهد یاری کز شاخه بیاید بالا
سرخوشانند، ستایشگر خورشید و زمین
همه مهر است و محبت، نه جدال است و نه کین.
اشک می جوشد در چشمۀ چشمم ناگاه
بغض می پیچد در سینۀ سوزانم، آه!
پس چرا ما نتوانیم که این سان باشیم؟
به خود آییم و بخواهیم که :
انسان باشیم!

(فریدون [!])
آخرین ویرایش توسط hajivandian در [1390/12/20 - 14:38]
دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 13:22
+7
انسان باشیم
دانه می چید کبوتر،
به سرافشانی بید
لانه می ساخت پرستو،
به تماشا خورشید.
صبح، از برجِ سپیداران، می آمد باز
روز، با شادی گنجشکان، می شد آغاز.
نغمه سازان سراپردۀ دستان و نوا
روی این سبزۀ گسترده سراپرده رها.
دشت همچون پرِ پروانه پُر از نقش و نگار
پَر زنان هر سو پروانۀ رنگین بهار.
هست و من یافته ام در همه ذرات، بسی
روح شیدای کسی، نور و نسیم نفسی!
می دمد در همه، این روح نوازشگرِ پاک
می وزد بر همه، این نور و نسیم از دلِ خاک!
چشم اگر هست به پیدا و به ناپیدا باز
نیک بیند که چه غوغاست درین چشم انداز

(فریدون [!])
ادامه دارد ...
آخرین ویرایش توسط hajivandian در [1390/12/27 - 10:29]
دیدگاه  •   •   •  1390/12/20 - 13:18
+7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ