یافتن پست: #اه

محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی
1 دیدگاه  •   •   •  1393/06/22 - 12:52
+4
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی


یه روزی میرسه بی اختیار عکسامو نگاه میکنی اشک توی چشمات حلقه میزنه بعد زیر لب با خودت میگی دلم واسه همه دیوونه بازیات لوس بودنت قهر کردنات شیطونیات تنگ شده...


بعد لباستو عوض میکنی میری یه شاخه گل میخری میای پیشم...


وقتی اومدی پیشم زانو میزنی دستاتو مشت میکنی میگی لعنتی پاشو... برگرد...



دیگه نمیتونم بی تو بمونم...
اما فقط با سکوت من مواجه میشی...


از جات پا میشی گل رو میذاری سر خاکم بعد میری
اما بایه دل پرغم !!!!!!!!









‏یه روزی میرسه بی اختیار عکسامو نگاه میکنی اشک توی چشمات حلقه میزنه بعد زیر لب با خودت میگی دلم واسه همه دیوونه بازیات لوس بودنت قهر کردنات شیطونیات تنگ شده...<br />
<br />
بعد لباستو عوض میکنی میری یه شاخه گل میخری میای پیشم...<br />
<br />
وقتی اومدی پیشم زانو میزنی دستاتو مشت میکنی میگی لعنتی پاشو... برگرد...<br />
<br />
دیگه نمیتونم بی تو بمونم...<br />
اما فقط با سکوت من مواجه میشی...<br />
<br />
از جات پا میشی گل رو میذاری سر خاکم بعد میری <br />
اما بایه دل پرغم !!!!!!!!‏




دیدگاه  •   •   •  1393/06/22 - 12:00
+1
محمد
محمد
وقتی ميخواستم به دنیا بیام ، سه مدل زندگی رو بهم نشون دادن تا انتخاب کنم ...

زندگی اول با جورجیا بود ، توی یک پنتهاوس در سواحل کالیفرنیا ، یک باراباس با راننده شخصی ، مشاور رییس جمهور بودم ، اما سه سال بعد از ازدواج زنم سرطان ميگرفت و می مرد ، طاقتشو نداشتم ..


زندگی دوم با سامانتا بود ، ویلای شخصی توی پاریس ، مدیر شرکت هواپیماسازی بودم و کمترین تفریحم سفر آخر ماه به کشورهای دیگه ، با یک دختر ناز و دوست داشتنی که متاسفانه در شش سالگی توی یک تصادف از بین می رفت ، از حد توانم خارج بود ..


و این شد که زندگی سوم رو انتخاب کردم ، یک خونه اجاره ای در مرکز شهر ، کارمند دولت که بزرگترین تفریحم رفتن به پارک سر کوچه ست با دختر قشنگم ، توی این زندگی نه کسی تصادف می کنه ، نه مریض ميشه و نه می میره ، الان سه روزه زنم بخاطر نخريدن گردنبند مورد علاقه شما با من قهره ، اما من نه دلگیرم نه پشیمون ،
   
     آخه اون که نمیدونه ...
دیدگاه  •   •   •  1393/06/22 - 11:29
+5
عباس
عباس

بیا کنارم سربنازبی تو بیا کنارم زیر تاق مهتاب اتش ببازیم به نسیم دریا غزل برقسیم تا طلوع فردا بیای کنارم ساغه ی بهاره رو فرش برگو پولک ستاره خمار شعرم میشکنه پیش تو عجب شرابی نفس تو داره گل بهارم در انتظارم هریق سبزی بیا کنارم . تن هریرت جوی عطر جاری صدای گرمت حیرت غناری بزار بگیرم مثل تور دریا تورو درا عاقوش ماهی فراری بیا کنارم سربنا بی تو بیا کنارم زیر تاق مهتاب اتش ببازیم به نسیم دریا غزل برقسیم تا طلوع فردا گل بهارم در انتظارم هریق سبزی بیا کنارم اگه بدونن ابر بادو بارون چه دل نواز این شب مهربون هوجوم میارن روی چورت کوچه صدای شهرو میبرن آسمون غروب گذشتو شب رسید به نیمه تب تو میخواد گل سرخ هیمه بگو بخوابن همه اهل دنیا هنوز یه نیمه موند از شب ما گل بهارم در انتظارم هریق سبزی بیا کنارم گل بهارم در انتظارم هریق سبزی بیا کنارم بیا کنارم

دیدگاه  •   •   •  1393/06/21 - 19:37
+9
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﮔﺮﻭهاى درﺍﯾﺮﺍﻥ ......

نادر : ﺳﻼﻡ ﺑﻩ ﻫﻤﻪ

ﭼﺮﺍ ﮐﺴﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﻧﻤﯿﺪﻩ ؟

ﺍﻭﮐﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ؟ ﺑﺎﯼ

ﭼﻨﺪ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺑﻌﺪ .

ﺳﺎﻧﺎﺯ : ﭘﺨﺨﺨﺦ

ﻋﻠﯽ : ﺳﻼﻡ ﺧﺎﻧﻮﻡ

ﺣﺴﯿﻦ : ﺳﻼﻡ ﮔﻠﻢ

ﺣﺎﻣﺪ : ﺳﻼﻡ ﻋﺸﻘﻢ

ﻣﻬﺪﯼ : ﺳﻼﻡ ﺧﻮﺷﮕﻠﻪ

ﺟﻌﻔﺮ : ﺳﻼﻣﻤﻤﻢ

ﺍﺻﻐﺮ : ﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻮﻣﻢ

ﻣﺤﻤﺪ : ﺳﻼﻡ ﺏ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﻫﺖ

ﺍﺷﮑﺎﻥ : ﺳﻼﻡ ﺧﻮﺵ ﺍﻭﻣﺪﯼ

ﻣﻬﺮﺍﻥ : ﺳﺴﺴﺴﺲﻻﻣﻤﻢ .

ﺯﻫﺮﺍ : ﺳﻼﻡ ﺍﺟﯽ

ﺳﺎﻧﺎﺯ : ﺱ

ﺩﺧﺘﺮ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﺪﺑﺨﺖ خاک توسرتون
2 دیدگاه  •   •   •  1393/06/21 - 19:15
+8
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



گمان می برم که اگر خداوند

صد هزار گونه خنده می آفرید

اما رسمِ اشک ریختن را نمی آموخت،

قلب حتی تابِ دَه روز تپیدن را هم نمی آورد!



"نادر ابراهیمی"
دیدگاه  •   •   •  1393/06/21 - 19:08
+9
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مـــــن اگــــه یـــــه نفــــــر دیگــــه بودمــــو خــــــودمـــو می دیـــدم
عـــــاشقــــش می شــــدم بی شـــــک
ولی شمــــاهـــــا انــــگار نـــه انگــــــار!
خجــــالت نمی کشیــــد واقعــــاً!؟
دیدگاه  •   •   •  1393/06/21 - 18:05
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
زن: عزیزم! یادته روز خواستگاری وقتی ازت پرسیدم چرا می خوای با من ازدواج کنی، چی گفتی؟ شوهر: آره، خوب یادمه، گفتم: می خواهم یک نفر را در زندگی خوشبخت کنم. زن: خوب، پس چی شد؟ شوهر: خوب، خوشبخت کردم دیگه. زن: کیو خوشبخت کردی؟ شوهر: همون بیچاره ای رو که ممکن بود با تو ازدواج کنه!
دیدگاه  •   •   •  1393/06/21 - 16:12
+6
be to che???!!
be to che???!!
سلاااااااااااااااااااااااام من اوووووووومدم
2 دیدگاه  •   •   •  1393/06/21 - 15:47
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



دختر: یعنی چی خسته شدی؟ پسر : خسته شدم از دوستی باهات... نمیتونم !! دختر : مگه نمیگفتی عاشقمی؟ نمیگفتی هیچوقت ترکم نمیکنی؟ پسر : من دیگه نمیخوام دوست باشیم. برووو دختر : چرا؟ مگه من چیکار کردم؟ پسر: بزرگترین کارِ ممکنوووو!! عاشقم کردی. عاشقِ خودت!! برو ... برو با دنیای مجردیت خداحافظی کن... میخوام خانومم بشی.. همسرم.. تک بانوی خونم نه دوستم ! سلامتی همچیـن گل پسری
دیدگاه  •   •   •  1393/06/21 - 15:38
+4
-2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ