یافتن پست: #اون

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
سوار تاکسی شدم یه هو دیدم رو داشبورد نوشته "به یاد نرگس"
به راننده گفتم داداش قضیه این نرگس چیه ؟؟
گفت دوس دخترم بود ولم کرد :|
من فکر کردم اگه ماشین خریدم باید رو داشبورد ماشینم
یه دفتر صد برگ بزنم آمار شکست عشقی های که خوردم با اونایی که شکست عشقی دادم رو بنویسم توش!
تا الان شده 150 نفر با پسر همسایه هامون :|
دیدگاه  •   •   •  1392/07/22 - 20:02
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
چه لحظه باشکوهی بود اون لحظه که معلم میبردت پای تخته تا ازت درس بپرسه وسطش زنگ میخورد
دیدگاه  •   •   •  1392/07/22 - 19:28
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بعضیا خودشون کل منظومه شمسی رو رصد کردن ،
اونوقت دنبال دختر آفتاب مهتاب ندیده میگردن
دیدگاه  •   •   •  1392/07/22 - 18:23
+1
xroyal54
xroyal54
اون دنیا خدا نمیپرسه مدل ماشینت چیه؟ میپرسه چند تا پیاده رو سوار کردی‌
قابل توجه دختر خانمهایی که نمیدونن نیت پسرها خیره
دیدگاه  •   •   •  1392/07/21 - 22:11
+5
xroyal54
xroyal54
دقت کردین وقتی عاشقی مخاطب مورد نظرت و نداری ولی وقتی میری تازه طرف یادش میوفته باید عاشقت باشه ولی انقد دیر شده که نه تو هستی که عاشق شدنش و ببینی نه اون دیگه میتونه عشقش و بهت ثابت کنه....
دیدگاه  •   •   •  1392/07/21 - 21:58
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
قصه از اونجا شروع شد که گفت:
اگه دوسم داری ثابت کن.
گفتم: چه جوری؟
گفت: رگتو بزن.
رگمو زدم و وقتی داشتم تو آغوش گرمش جون میدادم،
گفت: اگه دوسم داشتی تنهام نمیذاشتی

گفتم: گرفتی ما رو دیـــــــــــوث ؟؟؟ :))
دیدگاه  •   •   •  1392/07/21 - 18:57
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ... ؟
ﻧﻪ ﻋﺰﻳﺰﻡ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭﻫﺎﻡ ﺑﻴﮑﺎﺭ ﻧﻴﺴﺘﻢ!
ﻣﻴﺸﻴﻨﻢ ﻳﻪ ﺟﺎ ﭘﺎﻣﻮ ﻣﻴﻨﺪﺍﺯﻡ ﺭﻭ ﭘﺎﻡ
ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺩﻫﻨﺘﻮ ﺳﺮﻭﻳﺲ ﻣﻴﮑﻨﻪ ...




دیدگاه  •   •   •  1392/07/21 - 18:56
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



ﺩﯾﺪﯼ ﻫﻤﻪ ﻋﮑﺴﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﻪ ﺟﺎﺩﻩ ﻣﯿﮑﺸﻦ ﺁﺧﺮﺵ ﺑﺎﺭﯾﮏ ﻭ ﺑﺎﺭﯾﮑﺘﺮ ﻣﯿﺸﻪ؟
ﻭﺍﺳﻪ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺍﻭﻥ ﺁﺧﺮﺍ ﺭﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﯼ
ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺗﻨﻬﺎ




دیدگاه  •   •   •  1392/07/21 - 18:53
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تو جاده تصادف شده بود…
همه جمع شده بودن .............منم واسه اینکه صحنه رو از نزدیک ببینم از اون ور داد زدم گفتم: برید کنار من مادرشم!!

وقتی رسیدم دیدم اونی که تو خیابان افتاده یه الاغه!!
.
.
.
.
هیچی دیگه اون وسط مسطا چندتا خانم و آقا از شدت پاره گی به دلیل خنده به درجه رفیع شهادت نائل شدن……

بعله…مااینیم دیگه.......)))))))))
دیدگاه  •   •   •  1392/07/21 - 18:38
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



بابام داشت با پسر عموم که تازه رفته بود ترکیه تلفنی صحبت میکرد،

حرفاش که تموم شد گوشیش رو گذاشت رو میز و گفت:

این پسره احمق کودن هم هر بار میره خارج یاد ما میوفته با اون زن نکبتـــش !!!

من گوشیش رو از رو میز برداشتم گفتم : ااااا محسن سلام قطع نکرده بودی ...

آها باشه خوش بگذره بهتون ٬ خدافظ ...

بابام یهو دستش رو گذاشت رو سرش گفت: بیچـــاره شدم ...!

بعد رفت تو اتاقش !

اصن نذاشت بگم که شوخی کردم !!!

حالا چجوری بهش بگم !!!



دیدگاه  •   •   •  1392/07/21 - 18:07
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ