یافتن پست: #اون

Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
قدیما مردم الکی حلقه دست میکردن

که بقیه فکر کنن متاهل هستن

و کسی مزاحمشون نشه ....

امروز بعضی از اونایی که ازدواج کردن

قایم میکنن که موارد جدید رو از دست ندن  {-33-}
دیدگاه  •   •   •  1392/06/20 - 11:23
+2
ساناز
ساناز
تو همه رابطه ها يکي خرتره سلامتي اون خرتره..،!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/20 - 00:41
+6
AmiR
AmiR
مردها سه تا آرزو دارن :

اونقدر که مامانشون مي گن خوش تيپ باشن !

اونقدر که بچه شون مي گن قوي باشن !

و مهمتر از همه اينکه :

اونقدر که زنشون بهش شک داره دوست دختر داشته باشن !
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 23:20
+3
AmiR
AmiR
خداوند زمين را آفريد و گفت :

به به چه زيباست.سپس مرد را آفريد و گفت : جانمي اين ديگه آخرشه !

و بعد هم زن را آفريد و با کمي اخم گفت : اشکالي نداره آرايش ميکنه !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 23:16
+2
AmiR
AmiR

ابتدا خداوند زمين را آفريد سپس استراحت کرد ، بعد مرد را آفريد سپس استراحت کرد

آنگاه زن را آفريد سپس نه خدا استراحت کرد نه مرد نه زمين !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 23:13
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یک ایرانی در فرانسه مشغول رانندگی در اتوبان بوده و ناگهان متوجه میشه که خروجی مورد نظرش رو رد کرده…لذا به عادت دیرینه ی ایرانی ها، میزنه رو ترمز و با دنده عقب،شروع میکنه به برگشتن به عقب!
اما در همین حال با یه ماشین دیگه تصادف میکنه…، پلیس میاد و اول با راننده ی فرانسوی صحبت میکنه و بعد میاد سراغ ایرانیه و بهش میگه:ما باید این آقا رو بازداشت کنیم، ایشون اونقدر مسته که فکر میکنه شما تو اتوبان داشتی دنده عقب میرفتی !
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 23:08
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

یه مــــرد بعضی وقتا لای دستش سیـــگارِ ..

بعضی وقتام اشــــکـشِ که میچکه ...

ولی وای به اون روزی که یه مرد هم سیگارش دستش باشه ..

هم اشکش (!) . . .
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 23:00
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

" مَــــرد " اونــــه کــــه ...
زنِ مــــوردِ عَلاقشـــ♥ـــــو ...
تــــو لبــــاسِ عَــــروس تصــــور کنــــه ...
نــــه بـِـــدونِ لِبــــاس ...........!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 22:54
+3
AmiR
AmiR

خداوند ديد مرد گرسنه است نان را آفريد ديد تشنه است آب را آفريد ديد در تاريكي است

نور را آفريد ديد هيچ مشكل ديگه اي نداره زن را آفريد!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 22:29
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم....


 


با تو رازی دارم !...


 


اندکی پیشتر اَی ...


 


اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!...


 


... زیر چشمی به خدا می نگریست !...


 


محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست ....


 


نازنینم اَدم!!. ( قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید ) !!!..


 


یاد من باش ... که بس تنهایم !!....


 


بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !!...


 


به خدا گفت :


 


من به اندازه ی ....


 


من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ...


 


به اندازه عرش ..نه ....نه ...


 


من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !!....


 


اَدم ،.. کوله اش را بر داشت ...


 


خسته و سخت قدم بر می داشت !...


 


راهی ظلمت پر شور زمین ...


 


آه .... بنده غمگین اَدم!...


 


در میان لحظه ی جانکاه ، هبوط ...


 


 زیر لبهای خدا باز شنید ،...


 


نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ...


 


نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !...


 


که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!!!


 


نازنینم اَدم .... نبری از یادم ؟؟!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 22:27
+1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ