یافتن پست: #اون

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
به سلامتی اونایی که دلشون مرداب خون شده و چشماشون بارونی
به سلامتی آرزوهای از دست رفته
به سلامتی اونایی که تو اوج جوونی پیر شدن
به سلامتی غرورهای شکسته
به سلامتی بغضهای دائمی
به سلامتی تنهایی و بی کسی
به سلامتی سکوت
به سلامتی تو
به سلامتی من
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 22:19
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست...

تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست...

تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کردم...

تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست...

تنهایی را دوست دارم زیرا...

در کلبه ی تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست وانتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 21:18
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

تو حیاط دبیرستان یکی یقه پیرهنم رو گرفت
فهمیده بود از خواهرش خوشم میاد
بچه ها دور ما حلقه زده بودند و فریاد میکشیدند....قورتش بده.... چون هیکلم بزرگ بود
اون هی مشت میزد و من فقط دفاع میکردم
باز اون مشت میزد و من فقط و فقط دفاع میکردم
بالاخره یه خراش کوچیکی روی صورتم افتاد
فرداش خواهرش به من گفت حداقل توام یه مشت میزدی
روم نشد بهش بگم. . . آخه چشماش شبیه تو بود

به سلامتی هرچی عاشقه
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 21:01
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
به من نگو سیگار نكش ...

بپرس برای كدام دردم سیگار میكشم...

بپرس اصلا چرا سیگاری شدم ...؟!

مطمئن باش اون موقع خودت برام كبریت میكشی...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 19:27
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
چی شد سیگاری شدی ...؟

یه شب بارون میومد تنها بودم ...



چی شد ترك كردی ...؟

یه شب بارون میومد دیگه تنها نبودم ...



چی شد سیگار رو شروع كردی و الكلی شدی ...؟

یه شب بارون میومد دوباره تنها شدم...



چی شد آوردنت بستریت كردن ...؟

یه شب تنها بودم بارون میومد اونو دیدم ...

*

*

ولی اون دیگه تنها نبود ...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 19:24
+1
*elnaz* *
*elnaz* *
رفتی و ادمکارو جا گذاشتی...قانون جنگل و زیر پا گذاشتی...اینجا قهرن سینه ها با مهربونی...تو تو جنگل نمیتونستی بمونی...دلتو بردی با خود ب جای دیگه...اونجا ک خدا برات لالایی میگه...میدونم میبینمت یه روز دوباره...توی دنیایی ک ادمک نداره...........................
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 19:09
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

یكی از زیباترین و پر احساس ترین روابط ؛ رابطه خواهر و برادریه ..

اونایی كه خواهر یا برادر دارن لایك كنن و عدد 1 رو تو كامنت بذارن
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 19:04
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
توی یه جمعی یه پیرمردی خواست سلامــــــــــتی بده گفت :
می خورم به سلامتی 2 تا بوس !!
همه خندیدن و همهمه شد و پرسیدن:
حالا بگو کدوم 2تا بـــــــــــــــــــــــوس ؟!!
گفت :
... اولیش اون بوس که بابا از لُپِ بچه ی تازه متولد شده می بوسه و
بچه نمی فهمه !
دومیش اون بوسی که بچه از گونه ی بابای فوت شدش می بوسه و
پدرش متوجه نمیشه••• :'(
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 18:50
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

کودکی که آماده تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسید: «می گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟»خداوند پاسخ داد: « از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام. او از تو نگهداری خواهد کرد.» اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه :«اما اینجا در بهشت، من هیچ کار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.»خداوند لبخند زد «فرشته تو برایت آواز می خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.»کودک ادامه داد: «من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟»خداوند او را نوازش کرد و گفت: «فرشته تو، زیباترین و شیرین ‌ترین واژه‌هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.»کودک با ناراحتی گفت: «وقتی می خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟»اما خدا برای این سئوال هم پاسخی داشت: «فرشته‌ات، دستهایت را درکنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می‌دهد که چگونه دعاکنی.»کودک سرش رابرگرداند وپرسید: «شنیده‌ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی می‌کنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟»- «فرشته‌ات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.»کودک با نگرانی ادامه داد: «اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی‌توانم شما راببینم، ناراحت خواهم بود.»خدواند لبخند زد و گفت:‌ «فرشته‌ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گر چه من همیشه درکنار تو خواهم بود.»در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می‌شد. کودک می‌دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند.او به آرامی یک سئوال دیگر از خداوند پرسید: «خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم لطفاً نام فرشته‌ام را به من بگویید.»خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد:«نام فرشته‌ات اهمیتی ندارد. به راحتی او را مادر صدا کن

دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 12:12
+2
fingliiiiiiii
fingliiiiiiii

اگه كسي بهت گفت دوستت دارم
آروم بغلش كن,نازش كن,
سروشو بذار رو شونت و
يواش در گوشش بگو:اونجايي كه تو درس ميخوندي ما مدير مدرسه
بوديم.............
دیدگاه  •   •   •  1392/06/19 - 00:21
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ