یافتن پست: #اون

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دخدره سیزده چهارده سالشه استاتوس زده:
کسی قرص خواب و اعصاب خوب سراغ نداره؟
اونوخ من تا پونزده سالگی اسمارتیز میخوردم فک میردم قرصه !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 15:49
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
کاش یه ماه هم بود که موظف بودیم : از اذان صبح تا غروب فقرا رو سیر کنیم...

نه اینکه گشنگی بکشیم تا اونها رو درک کنیم !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 15:00
+2
saman
saman
در CARLO

جملات کلیدی پزشکان:


- اين بيماري شما بايد فوري درمان بشه


يعني من ماه بعد قرارهبرم مسافرت و معالجه اين بيماري خيلي ساده و سودآوره و بهتره زودتر ترتيبش رو بدم!


- خوب بگيد ببينم مشکلتون از کي شروع شد؟


يعني من از بيماريتون چيزينفهميدم و ايده‌اي هم ندارم و اميدوارم شما خودتون سرنخي به من بدين!


- يک وقتديگه از منشي براي آخرهاي اين هفته بگير


يعني من امروز با دوستام دوره دارم،بايد برم. زودتر بزن به چاک!


- هم خبرهاي خوب و هم خبرهاي بد براتون دارم


يعني خبر خوب اينه که من قراره يه ماشين جديد بخرم و خبر بد اينکه شما بايد پولاونو بدين!


- من به اين آزمايشگاه اطمينان دارم بهتره آزمايشهاتون را اونجاانجام بدين


يعني من 40 درصد از پول آزمايش بيماراني که به اونجا معرفي مي­کنمرا مي‌گيرم!


- دارويي که براتون نوشتم داروي خيلي جديديه


يعني من دارميه مقالة علمي مي­نويسم و مي­خواهم از شما مثل موش آزمايشگاهي استفاده کنم!


- اگه تا يک هفته ديگه خوب نشديد يه زنگ به من بزنيد


يعني من نمي­دونمبيماريتون چيه شايد خود به خود تا يک هفته ديگه خوب بشه!


- بهتره چند تاآزمايش تکميلي هم انجام بدين


يعني من نفهميدم بيماريتون چيه. شايد بچه‌هايآزمايشگاه بهتون کمک کنن!


- این بيماري الان خيلي شايعه


يعني اين چندمينمريضيه که اين هفته داشتم بايد حتماٌ امشب برم سراغ کتابهاي پزشکي و در مورد اينبيماري مطالعه کنم!


- اگه اين عوارض از بين نرفت هفتة ديگه زنگ بزنيد وقتبگيرين


يعني تا حالا مريضي به اين سمجي نداشتم خدا را شکر که هفتة ديگهمسافرتم و مطب نميام!


- فکر نمي­کنم رفتن پيش فيزيوتراپيست فايده‌اي داشتهباشه


يعني من از فيزيوتراپيستها نفرت دارم نرخ‌هاي ما رو شکستن!


- ممکنهيک کمي دردتون بياد


يعني هفتة پيش دو تا مريض از شدت درد زبونشون رو گازگرفتن!


- فکر نمي‌کنيد اين همه استرس روي اعصابتون اثر گذاشته باشه؟


يعنيمن فکر مي­کنم شما ديوونه هستين و اميدوارم يک روانشناس پيدا کنم که هزينه‌هايدرمانتون رو باهاش قسمت کنم!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 14:54
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﭘﺴﺮ : ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺍﻣﺸﺐ ﮐﺠﺎ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ؟
ﺩﺧﺘﺮ : ﻫﺮﺟﺎ ﺗﻮ ﺑﮕﯽ ﻋﺸﻘﻢ !
ﭘﺴﺮ : ﺑﺮﯾﻢ ﭘﯿﺘﺰﺍ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ؟
ﺩﺧﺘﺮ : ﻧــــَـــه ﺭﮊﯾﻤﻢ !
ﭘﺴﺮ : ﺧﺐ ﺑﺮﯾﻢ ﮐﺒﺎﺏ ﺑﺰﻧﯿﻢ ﺍﻣﺸﺐ ؟
ﺩﺧﺘﺮ : ﻧﻪ ﺍﻭﻧﻢ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺧﻮﺭﺩﻡ !
ﭘﺴﺮ : ﺑﺮﯾﻢ ﺍﻭﻥ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﮐﻪ ﺗﺎﺯ ﺑﺎﺯ ﺷﺪﺩﺩﺩﻩ ؟ ﻧﻈﺮﺕ ﭼﯿﻪ ؟
ﺩﺧﺘﺮ : ﻧﻪ ﺍﻭﻧﻢ ﺩﻭﺭه !
ﭘﺴﺮ : ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﺮﯾﻢ ﺳﺎﻧﺪﻭﯾﭽﯽ ﻫﺎﺕ ﺩﺍﮒ ﺑﺰﻧﯿﻢ ؟
ﺩﺧﺘﺮ : ﺍﯾﺸﺸﺸﺶ !!۱ ﻣﻦ ﺳﺎﻧﺪوﯾﭻ ﻭ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭ ﭼﯿﺰﺍ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﻡ !
ﭘﺴﺮ : ﭘﺲ ﺑﻼﺍﺍﺍﺍﺧﺮﻫﻬﻬﻬﻬﻪ چیکار ﮐﻨﯿﯿﯿﯿﯿﯿﯿﻢ ؟
ﺩﺧﺘﺮ : ﻫﺮﭼﯽ ﺗﻮ ﺑﮕﯽ ﻋﺸﻘﻢ !!!
ﺗﻼﺵ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺯﻧﺎﻥ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﯽ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍست …
دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 14:49
+3
saman
saman
در CARLO

اگه تو رو دوست دارم خيلي زياد! خاک بر سرم!


اگه توي اوني که دلم مي­خواد حتماًخرم!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 13:00
+2
saman
saman

یاد اون روزها بخیر... دو تا دستامو می­گرفتی و تو خیابونها با هم می­چرخیدیم... تموم عشقت من بودم...


امضا (فرغون)

دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 12:38
+1
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


حس بدی دارم تنهایی شکستن با وجود اینکه بدونی چند نفر دوست دارن خیلی بده اینکه فقط به خاطر اونا تحمل کنی و بازم مثل همیشه در جواب سوالاشون بگی خیلی خوبم و بزنی زیر خنده تو دنیات ماسک زندگیت بهم چسبیده


دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 01:12
+4
be to che???!!
be to che???!!

پس از كلي دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج كردم…ما همديگرو به حد مرگ دوست داشتيم 

 

سالاي اول زندگيمون خيلي خوب بود…اما چند سال كه گذشت كمبود بچه رو به وضوح حس مي 

 

كرديم…مي دونستيم بچه دار نمي شيم…ولي نمي دونستيم كه مشكل از كدوم يكي از ماست…

 

اولاش نمي خواستيم بدونيم…با خودمون مي گفتيم…عشقمون واسه يه زندگي رويايي كافيه…

 

بچه مي خوايم چي كار؟…در واقع خودمونو گول مي زديم…

 

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بوديم… 




تا اينكه يه روزعلي نشست رو به رومو گفت…اگه مشكل از من باشه …تو چي كار مي كني؟… 


فكر نكردم تا شك كنه كه دوسش ندارم…خيلي سريع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر تو رو همه 

 

چي خط سياه بكشم…علي كه انگار خيالش راحت شده بود يه نفس راحت كشيد و از سر ميز بلند

 

شد و راه افتاد…گفتم:تو چي؟گفت:من؟ 

 

گفتم:آره…اگه مشكل از من باشه…تو چي كار مي كني؟ 


برگشت…زل زد به چشام…گفت:تو به عشق من شك داري؟…فرصت جواب ندادو گفت:من وجود تو

 

رو با هيچي عوض نمي كنم… 


با لبخندي كه رو صورتم نمايان شد خيالش راحت شد كه من مطمئن شدم اون 


هنوزم منو دوس داره… گفتم:پس فردا مي ريم آزمايشگاه… 


گفت:موافقم…فردا مي ريم… 


و رفتيم…نمي دونم چرا اما دلم مث سير و سركه مي جوشيد…اگه واقعا عيب از من بود چي؟…سر

 

خودمو با كار گرم كردم تا ديگه فرصت فكر كردن به اين حرفارو به خودم ندم… طبق قرارمون صبح

 

رفتيم آزمايشگاه…هم من هم اون…هر دوآزمايش داديم…بهمون گفتن جواب تا يك هفته ديگه

 

حاضره… يه هفته واسمون قد صد سال طول كشيد…اضطرابو مي شد خيلي اسون تو چهره

 

هردومون ديد…بااين حال به همديگه اطمينان مي داديم كه جواب ازمايش واسه هيچ كدوممون مهم

 

نيس… بالاخره اون روز رسيد…علي مث هميشه رفت سر كار و من خودم بايد جواب ازمايشو مي

 

گرفتم…دستام مث بيد مي لرزيد…داخل ازمايشگاه شدم… علي كه اومد خسته بود…اما كنجكاو…

 

ازمپرسيد جوابو گرفتي؟ 

 

كه منم زدم زير گريه…فهميد كه مشكل از منه…اما نمي دونم كه تغيير چهره اش از 


ناراحتي بود…يا از خوشحالي…روزا مي گذشتن و علي روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر مي

 

شد…تا اينكه يه روز كه ديگه صبرم از اين رفتاراش طاق شده بود…بهش گفتم:علي…تو چته؟چرا 

 

اين جوري مي كني…؟ 

 

اونم عقده شو خالي كرد گفت:من بچه دوس دارم مهناز…مگه گناهم چيه؟…من نمي تونم يه عمر 

 

بي بچه تو يه خونه سر كنم… دهنم خشك شده بود…چشام پراشك…گفتم اما تو خودت گفتي

 

همه جوره منو دوس داري…گفتي حاضري بخاطرم قيد بچه رو بزني…پس چي شد؟ 

 

گفت:آره گفتم…اما اشتباه كردم…الان مي بينم نمي تونم…نمي كشم… 


نخواستم بحثو ادامه بدم…پي يه جاي خلوت مي گشتم تا يه دل سير گريه كنم…و اتاقو انتخاب

 

كردم…من و علي ديگه با هم حرفي نزديم…تا اينكه علي احضاريه اورد برام و گفت مي خوام طلاقت

 

بدم…يا زن بگيرم…نمي تونم خرج دو نفرو با هم بدم…بنابراين از فردا تو واسه خودت…منم واسه 

 

خودم…دلم شكست…نمي تونستم باور كنم كسي كه يه عمر به حرفاي قشنگش دل خوش كرده

 

بودم…حالا به همه چي پا زده… 

 

ديگه طاقت نياوردم لباسامو پوشيدمو ساكمم بستم…برگه جواب ازمايش هنوز توي جيب مانتوام

 

بود… درش اوردم يه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو كنار گلدون گذاشتم…احضاريه رو

 

برداشتم و ازخونه زدم بيرون…توي نامه نوشت بودم: علي جان…سلام… 

 

اميدوارم پاي حرفت واساده باشي و منو طلاق بدي…چون اگه اين كارو نكني خودم ازت جدا مي

 

شم…مي دوني كه مي تونم…دادگاه اين حقو به من مي ده كه از مردي كه بچه دار نمي شه جدا

 

شم…وقتي جواب ازمايشارو گرفتم و ديدم كه عيب از توئه…باور كن اون قدر برام بي اهميت بود كه

 

حاضر بودم برگه رو همون جاپاره كنم… اما نمي دونم چرا خواستم يه بارديگه عشقت به من ثابت

 

شه… توي دادگاه منتظرتم…امضا…مهناز 


X
دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 00:28
+3
roya
roya

اخرش ما نفهمیدیم تو رو بوسی کردن باید دوتا بوس کنیم یا سه تا


لامصب خیلی شرایط سختیه


یهو میخوای سه تا بوس کنی طرفو


اون دو تا بوس میکنه جا خالی میده وسط جمع ضایع میشی...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 22:56
+6
AmiR
AmiR

به سلامتیِ ديوار

نه به خاطرِ بلنديش،
!واسه اين‌که هيچ‌وقت پشتِ آدم رو خالی نمي‌کنه
..........................
می‌خوريم به سلامتيِ گاو
که نمي‌گه من،
مي‌گه ما
.........................
به سلامتیِ کرم خاکی
نه به خاطر کرم‌بودنش،
به خاطر خاکی‌بودنش
..........................
منم شراب نمیخویم اما
به سلامتی همه مردای با معرفت
به سلامتی همه کسایی که برای عشقشون ارزش قائلن
به سلامتی کسایی که به دروغ نمیگن که دوستت دارن
به سلامتی کسایی که ناراحتی و دلتنگی دیگران براشون ارزش داره
به سلامتی همه ادامایی که بوی از ادمیت بردن
.............................................
منم شراب نمیخویم اما
به سلامتی همه مردای با معرفت
به سلامتی همه کسایی که برای عشقشون ارزش قائلن
به سلامتی کسایی که به دروغ نمیگن که دوستت دارن
به سلامتی کسایی که ناراحتی و دلتنگی دیگران براشون ارزش داره
به سلامتی همه ادامایی که بوی از ادمیت بردن
.............................................
به سلامتي خورشيد كه گرماشو به همه ميده و فرقي براش نميشه كه كي آدم هست كي آدم نيست
.............................
به سلامتی اونی که تو خیالمه و بی خیالمه
.......................
به سلامتی دلی که هزاربار شکسته ولی هنوذ شکستن رو بلد نیست
...........................
به سلامتی حلقه های زنجیر که زیر برف و بارون میمونن و زنگ میزنن ولی باز همدیگروول نمیکنن
...................................
به سلامتی سایه! که هیچ‌وقت آدم رو تنها نمی‌ذاره.
...............................
به سلامتی بجه های قديم كه با زغال واسه خودشون سبيل ميزاشتن تا
شبيه باباهاشون بيشن نه بجه هاي جديد كه ابروشون بر ميدارن شبيه
................................

X
دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 22:30
+3
-1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ