یافتن پست: #اون

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تو دستشویی عمومی پارک بودم که دیدم یکی داره در میزنه..... بعد از 10 ثانیه گفت : سلام چطوری؟

منم خجالت زده گفتم: خوبم مرسی!

گفت: چیکار میکنی؟

گفتم:آدم اینجا چیکار میکنه؟!؟

دوباره گفت :میتونم الان بیام اونجا؟

عصبانی شدم گفتم:نه هنوز خودم کار دارم

یهو دیدم داره میگه:"من بعدا بهت زنگ میزنم. الان یه دیوونه ای تودسشویی داره جواب سوالای منو میده
2 دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 14:12
+4
xroyal54
xroyal54
گروه اینترنتی ایران سان


امروز جلوی آینه سه تار موی سفید توی کله ام پیدا کردم
اولی اینجا
دومی اونجا
و سومی همان جایی که یک بار انگشتت را فشار دادی گفتی :
"من عاشقتم اینو تو مغزت فرو کن"
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 13:25
+4
roya
roya
در CARLO



خبر فوری و بسیار وحشتناک وخطرناک

اگه جون خودتون و کسایی که میشناسید واستون مهمه این خبر رو به اشتراک بزارید

برای خرید از هر مکان ناشناخته مخصوصا انواع بوتیک ها ،تنها نرید
...

این قضیه در مشهد اتفاق افتاده و احتمال داره در شهرهای بزرگ دیگه هم باشه که بی خبریم.

آقا به همراه خانومش با اتومبیل پراید به این خیابون برای خرید میرن. آقا برای کاری از ماشین پیاده میشه و به خانومش میگه تو مانتو فروشی ها چرخی بزنه تا اگه مورد دلخواهش پیدا شد به آقا تک زنگ بزنه تا بیاد ببینه اما بعد از تمام شدن کار آقا خبری ازخانم نمیشه آقا نگران میشه و دنبالش میگرده . یکی دو ساعت طول میکشه و بسیار نگران به ۱۱۰ اطلاع میده و میگه خانوم من اینجا گم شده و موبایلشم جواب نمیده پلیس به این منطقه میرن و میگردن و خیابونا رو هم میبندن اما به نتیجه نمیرسن . بعد دو ساعتی گشتن به یکی از مغازه ها مشکوک میشن . داخلش میرن و میبینن همه چیز عادیه و فروشنده ها هم دو تا خانم هستند.

سربازا مشغول گشتن میشن که ناگهان یکی از سربازا در اتاق پرو باز میکنه میبینه چیزی توش نیست اما وقتی پاشو داخل اتاقک میزاره احساس غیر عادی زیر پاش میکنه و میبینه روزنه نور کوچیکی از ش پیداست .

دوباره همون فروشگاه رو با دقت بیشتری میگردن تا میبینن ه دکمه زیر میز فروشندست . دکمه رو فشارش میدن میبینن بله !! کف اتاق پرو به صورت آسانسوری میره پایین و اینکه کجا میره؟؟

پایین (زیر زمین ) مجهز بودهه به تشکیلات پزشکی و …. دکتر و .. که بعد از بیهوشی قربانیان (عموما زنان تنهاو ساده لوح) اقدام به خارج کردن کلیه اونها میکردن!!!!!

تمام ماجرا در ضمیمه تپش روزنامه جام جم امده شاید شماها شنیده باشین اما اگه کسی نشنیده براش تعریف کنید و هیچ وقت تو اینجور جاها تنها نرین...
مشابه این مورد در اصفهان هم بوده که پسری یازده ساله دزدیده شده و یک هفته بعد بدون اعضای داخلی بدن و حتی چشمهاش داخل یه گونی پیدا شده.....
خواهشا شیر کنید تا خدایی نکرده اتفاقی برا کسی نیوفته
خواهشا
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 11:49
+4
korosh
korosh

سلامتي خودتون لايك كنيد.......




سلامتي خانوادهاتون لايك كنيد.......



سلامتي شوهراتون لايك كنيد........


سلامتي زناتون لايك كنيد........



سلامتي همه  كارگران شهرداري لايك كنيد.....



سلامتي اونس كه خيلي دوستش داريد لايك كنيد........



سلامتي همه اوناي كه بهشون ايمان داريد لايك كنيد....



سلامتي همه اوناي كه يجوراي دارند مخلصانه خدمت به خلق ميكنند لايك كنيد.....



سلامتي بغال سر كوچه كه تا نصف شب كل محل را مفتي نگهباني ميده لايك كنيد....




سلامتي زن همسايه كه كل اخبار كوچه را بدون هيچ هزينه اي رد وبدل ميكند لايك كنيد.....




و در اخر سلامتي دل خسته من كه ارزش سلام ندارد لايك كنيد......

 

دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 11:48
+4
roya
roya
در CARLO
حتما بخون خیلی جالبه
.
.
اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد.
مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می توانم

شب را اینجا بمانم؟ »
...
......

رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به

او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند.
...
شب هنگام وقتی مرد می خواست

بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود . صبح فردا از

راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی

گفتند:

« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم .

چون تو یک راهب نیستی»

مرد با نا امیدی از

آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.

چند سال بعد ماشین همان مرد بازهم در

مقابل همان صومعه خراب شد .

راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند

، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند.. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت

کننده عجیب را که چند سال قبل شنیده بود ، شنید.

صبح فردا پرسید که آن صدا

چیست اما راهبان بازهم گفتند:

« ما نمی توانیم

این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی»

این بار مرد گفت «بسیار خوب ، بسیار خوب ، من حاضرم حتی زندگی

ام را برای دانستن فدا کنم. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم

این است که راهب باشم ، من حاضرم . بگوئید چگونه می توانم راهب بشوم؟»

راهبان پاسخ دادند « تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی

چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همینطور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین

را به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.»

مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.

مرد گفت :*« من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری

که از من خواسته بودید کردم . تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236, 284,232 عدد

است. و 231,281,219, 999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد»

راهبان پاسخ

دادند :« تبریک می گوییم . پاسخ های تو کاملا صحیح است . اکنون تو یک راهب هستی.

ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم..»

رئیس راهب های

صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت : «صدا از پشت آن در

بود»

مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود . مرد گفت :« ممکن است کلید

این در را به من بدهید؟»

راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد.

پشت در چوبی یک در سنگی بود . مرد درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به

او بدهند..

راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد. پشت

در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت.. او بازهم درخواست کلید کرد .

پشت

آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت.

و همینطور پشت هر دری در

دیگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.

در

نهایت رئیس راهب ها گفت:« این کلید آخرین در است » . مرد که از در های بی پایان

خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز

کرد . وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که او

دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود.

.....اما من نمی توانم بگویم او چه

چیزی پشت در دید ، چون شما راهب نیستید .

لطفا به من فحش ندید؛ خودمم دارم دنبال اون کسی که اینو برای من فرستاده میگردم تا حقشو کف دستش بگذارم!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 11:04
+3
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
اون چیه كه زنها میدن مردها میکنن؟

.
.
"دق"
.
- اون چیه كه مردها ها میدن زنها میخورن؟
.
.
"حرص"
.
- اون چیه كه مردها در میارن زنها میخورن؟
.
.
"پول"
.
- اون چیه كه زنها باز می كنند مردها میذارن توش؟
.
.
.
"حساب بانكی"
.
اون چیه كه باعث شده تو با اشتیاق این مطلب رو بخونی؟
.
.
"ذهن منحرف"
.
اون چیه که من میخوامو شما نمیدین؟.
.
.
لایک!


 

آخرین ویرایش توسط ramin-rtbm در [1392/05/23 - 00:15]
2 دیدگاه  •   •   •  1392/05/16 - 10:06
+10
AmiR
AmiR
اون آپشن درسته ولی ن در مورد هر پسری

ن دختر و ن پسر نمیتونن خاطراتشونو از بین ببرن

همه چی بستگی به خود طرف داره
دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 23:13
+7
kamran amirfagr
kamran amirfagr
تاحالا دقت کردین اگه اینترنت 24ساعته وصل باشه الکی میگردید وای اگه یک ساعت قطع بشه اونوقت به یادتون میاد که باید درباره کلی چیز تحقیق کنید{-18-}
دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 21:33
+6
xroyal54
xroyal54





 


مَّــا جَــعَــلَ الــلَّـهُ لِـرَجُــلٍ مِّـن قَــلْـبَـیْـنِ فِــی جَــوْفِــهِ …


خــداوند بــراے هــیـچ كس دو دل در درونـش نـیـافــریده .


- سوره احزاب ، آیه چهـــار

دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 19:41
+8
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یعنی اون همه اشکی پای اهنگای داریوش ریختم پای دعای کمیل ریخته بودم الان یه برج شونصد طبقه واسه خودم تو بهشت داشتم :
دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 17:54
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ