یافتن پست: #اون

*elnaz* *
*elnaz* *
به ســــــــلامتیِ اونی که تو عصبانیت خواست آرومم کنه ...

هر چی از دهنــم در اومد بهش گفتم .

آخــــرش گفــت :

بهتری ؟
دیدگاه  •   •   •  1392/05/12 - 13:37
+4
be to che???!!
be to che???!!
"يكي بود يكي نبود.."

تواين دنياي بزرگ يه پسري بود كه عاشق يه دختره ميشه.پسره چندسالي عاشق ميمونه تابلاخره تصميم ميگيره به دختر بگه كه دوست دارم.بهش ميگه ولي دخترنتونست هيچ حس دوست داشتني از پسره بجز به عنوان يه برادرتوقلبش بياره...


عاشقي اين2تاشده بود مثل2تاعاشق ولي يكيشون عاشق عشقش واون يكي عاشق برادرش.چون اون هيچوقت يه داداش واقعي نداشت..


خلاصه اين داستان عاشقي عجيب اين2تاگذشت تا يكي دوسال كه دخترك هم عاشق شد.ولي ايندفعه عاشق عشقش...مونده بود با يه دل عاشق وهيچ راهي بجز صداقت و شكست غرورش پيدانكرد و غرورشو شكست و بهش گفت دوست دارم..ميخوامت...ميخوام باهات بمونم..حتي براي اين كارش ازخواهرش سيلي هم خورد ولي فكرميكرد پسره ارزششوداره ولي..


اينا از هم دوربودن با400كيلومترفاصله و ديدارماهي يكي دوبار..خيلي همودوست داشتن.دوتاشون واسه هم ازهمه چيزو همه كس ميزدن ولي اين وسط يه مشكلي بود:پسره عشق دخترك باور نداشت خيلي براي دخترسخت بود كه شبا از گريه و چشم درد عشقشوباور نكن..بارهازنگ ميزد بهشو ميگفت حالم بده..دلم تنگ ..دلتنگيشوتحمل ميكرد ولي باور نكردن عشقش غير قابل تحمل بود..واسه اينك پسرك عشقشو باوركنه دست به كارايي زد كه پسرك ازش خواسته بودكه خودش دوست نداشت.ولي فايده اي نداشت...


نميگم پسره اونو نميخواست...چراعاشقش بود وخيلي كارا واسش انجام ميداد ولي دخترك عشقشوباور داشت...


ميسوخت و ميساخت..بااون عشق صادقش آبروش پيش تنها خواهرش بخاطرپسره رفت..ازپسرك تهمت شنيد..پسره ميگفت توبه غيراز من باكسي هستي..تهمت خيانت بهش زد..ميگفت من واست يه هوس بودم..ميگفت..


تحمل دخترديگ تموم شد..ديگ زندگي كردن وتحمل اينهمه بدبختي براش سخت شده بود..عاشقش بودولي مجبور شدروي عشقش پابذاره و پسرك ولش كنه..توصحبت آخرشون پسرك زد زير همه چيزوزير هرغلطي كه انجام داده..و به دخترك گفت ديگ بمن اس نده و زنگ نزن.از جدايي اين2عاشق تقريبا يك ماه ميگذره و مونده يه دختر بدبخت تنها باكولباري گناه وكلي تهمتو يه دل شكسته ...


اين داستانوگفتم كه بگم بعضيا ارزش شكستن غرور دارن حتي اگه ي دختر غرورشو بشكن..بعضيا ارزش يه عشق واقعي..وحتي گذشتن از همه چيز بخاطرشونو دارن ولي بعضيا حتي ارزش يه نگاه كردن هم ندارن...

دیدگاه  •   •   •  1392/05/12 - 13:07
+4
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


اصلا شور و شعف خاصی توی جمله “دیدی گفتم” وجود داره ! لامصب یه جور احساس دانایی خفن به آدم دست میده اون لحظه !


دیدگاه  •   •   •  1392/05/12 - 12:24
+3
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


یه نفرم نداریم که خودشو همش درگیرمون کنه ... ماهم بگیم دختر برو به زندگیت برس ... اونم بگه فدات شم زندگی من تویی ... {-26-}


دیدگاه  •   •   •  1392/05/12 - 11:57
+3
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


ﭼـﻘـﺪﺭ ﺧـﻮﺑـﻪ ﺑـﻌـﻀـﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻣـﺎ ﺑـﺪﻭﻧـﻦ ﮐـﻪ ﺍﮔـﺮ ﭼـﻴـﺰﯼ ﺭﻭ ﺑـﻪ ﺭﻭﺷـﻮﻥ ﻧـﻤـﻴـﺎﺭﯼ ﺍﺯﺳـﺎﺩﮔـیتـــــ ﻧـﻴـﺴـﺖ ! بلکه ﺩﺍﺭﯼ ﺣـﺮﻣـﺖ ﻳـﻪ ﺭﻭﺯﺍﻳـﯽ ﺭﻭ ﻧـﮕـﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﮐـﻪ ﺍﻭﻧـﺎ ﻳـﺎﺩﺷـﻮﻥ ﺭﻓـﺘـﻪ!!!


دیدگاه  •   •   •  1392/05/12 - 11:53
+3
saman
saman
در CARLO
به عاشقان بگویید خودساخته شوند نه خودباخته و عاشق کمال معشوق شوند نه جمالش ، که جمال به مویی بنداست و کمال به خداوند.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/12 - 11:52
+4
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
اونقدری که جوونای ما در برابر [!] مقاومت کردن 
متفقین در برابر هیتلر نکردن troll16.png
دیدگاه  •   •   •  1392/05/12 - 11:15
+5
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
خــــداونـــدا! 
مــــــرا به بزرگــــی چــــیزهای کــه داده ای آگـــــــــاه و راضـــی کــن تا کوچکـــی چیــــــزهای را کـــه نــــدارم آرامش ام را برهـــــم نــــزند...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/12 - 11:14
+5
roya
roya
در CARLO
داشتم از یه مغازه رد می شدم که دیدم روی شیشه اش نوشته بود
"یه کیف پول پیدا شده"
با خودم گفتم بذار شانسمو امتحان کنم
رفتم توی مغازه دختره (مغازه دار) گفت نشونی بدید تا بهتون بدم
منم گفتم یه کیف که توش پول هست درسته؟
اونم گفت بله این کیف مال شماست!!
ینی اشک تو چشام حلقه زد که شاسکول تر از منم هست!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/12 - 10:19
+1
saman
saman
در CARLO

از یه بنده خدایی میپرسن آرزوت چیه؟


میگه کاشکی تبریز پایتخت بود.میگن چرا؟


میگه آخه اونوقت به ما میگفتن بچه تهرون.

آخرین ویرایش توسط saman در [1392/05/12 - 09:56]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/12 - 09:56
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ