یافتن پست: #اون

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تو این فیلما دیدین وقتی از خواب پامیشن چقد تمیز و مرتبن !

خیلی تلاش کردم منم یبار اون جوری از خواب پا شم…^_^

ولی هر وقت پا میشم تو آینه خودمو میبینم

شبیه سرخ پوستای آدمخوار جنوب غربی آمریکای مرکزی شدم! -_-
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 19:11
+1
دانیال
دانیال
دقیقا مثل دخترا که شبیه طالبین. همونای که پشت وانت کنار خیابون میفروشن و میگن طالبی ساوه. بابا لامصبا طالبی ساوه کجا اونی که شما میفروشید کجا. چند وقت دیگه میاد تو بازار
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 19:08
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یه سواله كه خیلی وقته ذهن من و به خودش مشغول كرده
اونم اینه كه وقتی كسی پولمون رو بالا كشید یه لیوان آبم روش بریم كلانتری بگیم كلاه كذاشتن سرمون یا كلاهمون رو برداشتین ؟!
من كه حسابی گیج شدم !!!!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 18:42
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
برادر زاده ام شیش سالشه یه حلزون پیدا کرده آورده خونه هرجا حلزون میره این پشت سرش میره صورتشو میماله به کف زمین. میگم چرا اینکارو میکنی عسیسسسسسسسسمممم؟ . میگه چون حلزون موقع حرکت ترشحاتی از خود به جا میزارن که حاوی کلاژن و الاستینه که باعث میشه چین و چروک صورت از بین بره وصورتی شاداب و به ما هدیه بده و دیگه باید با چین و چروکا خدافظی کرد :| :| :| :| :| :|:| :|:|:| :|:|:|:| :|:|:|:|:| :| اونوقت من 6 سالم بود صورتمو میگرفتم جلوی پنکه می گفتم آآآآآآآآآآاااااااااا:))))
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 18:37
+2
saman
saman
فاصله تابش خود را بر ديگران تنظيم کن . خداوند خورشيد را در جايی نهاد که گرم کند ولی نسوزاند...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 16:48
+7
saman
saman
در CARLO
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا...دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟
فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم )
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد... بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن... اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه... اونوقت...
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...
اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم...
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد...
آخرین ویرایش توسط saman در [1392/04/15 - 15:37]
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 15:36
+4
sara
sara
قرار نیست ؛

من اونجوری زندگی کنم که دنیا دوست داره

قرارم نیست ؛

دنیا هم اونجوری بچرخه که من دوست دارم !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 10:39
+4
saman
saman
روی خاکستر خاکت خاطرات مونده یادگاری

تو رفتی و خاطراتت تو یاد من گذاشتی

نه دیگه طاقت ندارم سر خاک تو ببارم

واسه دوباره با تو بودن من همیشه بی قرارم

بیا پیشم تا دوباره با تو خاطره بسازم

نذار اون خاطراتت لحظه ها رو من ببارم...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 10:13
+3
★☠ فـــرزاد ★ستاره های آسمونی☠★
★☠ فـــرزاد ★ستاره های آسمونی☠★
دیروز از سر کار برمیگشتم دیدم یه پسر بچه قدش به زنگ ایفون نمیرسه هی داره خودشو میکشونه بالا ،

منم مثل یه رابین هود رفتم ، گفتم :میخوای برات زنگ بزنم ، اونم سرشو تکون داد و گفت اوهوم.....

منم برای اینکه سریعتر در رو براش باز کنن دو سه بار زنگ زدم ،

بعدش با لبخند بهش گفتم : خوب دیگه چیکار کنم برات کوچولو ؟؟

گفت هیچی دیگه فرار کن تا صاحبخونه نیومده ...!!!!تو از اون ور برو من از این ور .....!!!{-14-}

بچه نیستن بخدا گرازن {-13-}
دیدگاه  •   •   •  1392/04/15 - 02:26
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دلتنگی یعنی اینکه کنار اونی که دوستش داری بشینی اما بدونی که رفتنیه
2 دیدگاه  •   •   •  1392/04/14 - 19:31
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ