یافتن پست: #اون

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بهشت اونقدرم که میگن خوب نیست
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
فکرکن دورتادورت پیغمبرانشستن آدم اصن روش نمیشه پاشودرازکنه چه برسه به اینکه بخواد به حوریا نگاه کنه وااااالاه
تو به گناهات ادامه بده
دیدگاه  •   •   •  1393/04/20 - 13:42
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
می دونی چی ادمو میسوزونه؟

.
.
.
.
خب اون چیزی که داغ باشه .
اگه کاری نداری به اکتشافات بعدیم برسم:D
دیدگاه  •   •   •  1393/04/20 - 13:16
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥




طرز تهیه قنبر پلو شیرازی

مواد لازم : گوشت، نخودچی گل، مغز گردو، کشمش، شیره انگور، رب انار، پیاز، زردچوبه، نمک، برنج و روغن خوب

طرز تهیه :
ابتدا گوشت و نخودچی را جدا جدا در جوقن (هاون سنگی) می کوبند. آنگاه نخودچی را الک می کنند بعد گوشت و آرد نخوچی را مخلوط کرده و چند دانه پیاز در آن کوتراش (رنده ) می کنند
کوفته ریزه یا کله گنجشکی درست کرده و در روغن سرخ می کنند.
گردو، پیاز و کشمش را هم جدا سرخ می کنند هنگام دم کردن برنج کوفته ریزه و گردو و پیاز و کشمش را لای برنج می گذارند کمی دم بکشد آنگاه شیره و رب اناری را روی آن ریخته می گذارند تا برنج خوب دم بکشد حالا قنبر پلو آماده است .
این پلو چون با رب انار پخته می شود و تیره رنگ است به این نام مشهور است .

دیدگاه  •   •   •  1393/04/20 - 13:08
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
پدر مسن همراه پسرش در اتوبوس نشسته بودند که کنار آنها یک زوج جوان بود. اتوبوس که حرکت کرد پسر 25ساله رو به پدرش کرد و گفت: ببین پدر درخت ها با ما حرکت میکنند!
زوج جوان کنجکاو شدند که جوان چرا اینطوریه. بعد از مدتی دوباره پسر رو به پدرش کردو گفت: پدر خانه هاهم با ما حرکت میکنند!
زوج جوان بسیار کنجکاو بودند که پسر دست خود را از پنجره بیرون برد و قطره ای باران رو دستش چکید. بعد رو به پدرش کردو گفت: پدر باران روی دست من چکید و پدر لبخندی به او زد!
زوج جوان که دیگر طاقت نداشتند رو به پدر کردندو گفتند: آیا پسر شما تازه بینایی خود را بدست اورده ؟؟؟
پدر گفت نه اون مال فیلماس! !!
پسر من واقعا اسکله :|=))
دیدگاه  •   •   •  1393/04/20 - 12:50
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
غضنفر باباش میمیره داشت گریه میکرد،تلفنش زنگ میخوره بعد که قطع میکنه گریش بیشتر میشه،میگن چی شده؟
.
.
.
.
.
.
.
میگه خواهرم بود گفت بابای اونم مرده!! :l
دیدگاه  •   •   •  1393/04/20 - 12:06
+1
yagmur
yagmur
گاهی ارزش داره از همه چیزت بگذری

تا لبخند رو به لبای یکی هدیه کنی 


گاهی میتونی با یه کار کوچیک همون لبخند رو بکاری رو لباش 


گاهی مهم اینه که بخوای بخندونی 


اون وقت خدا هم میخنده 


گاهی از خودت بگذر ... فقط گاهی ...



برای نمایش بزرگترین اندازه كلیك كنید
دیدگاه  •   •   •  1393/04/20 - 02:43
+2
farhad
farhad
برای تمام چیزهای منفی که ما بخود می گوییم ، خداوند پاسخ مثبتی دارد .

توگفتی : آن غیر ممکن است ،

خداوند پاسخ داد: همه چیز ممکن است .

توگفتی : هیچ کس واقعا مرا دوست ندارد ،

خداوند پاسخ داد : من تو را دوست دارم .

توگفتی : من بسیار خسته ام ،

خداوند پاسخ دا د: من به تو آرامش می دهم .

توگفتی : من توان ادامه دادن ندارم ،

خداوند پاسخ داد: رحمت من کافی است .

توگفتی : من نمی توانم مشکلاتم را حل کنم ،

خداوند پاسخ داد : من گام های تورا هدایت می کنم .

توگفتی : من نمی توانم خودم را ببخشم ، 

خداوند پاسخ داد : من تورا بخشیده ام .

توگفتی : من به اندازه کافی با هوش نیستم ،

خداوند پاسخ داد: من به تو عقل داده ام .

تو گفتی: من نمی توانم آن را انجام دهم ،

خداوند پاسخ دا د : تو هر کاری را با من می توانی به انجام برسانی .

تو گفتی: من احساس تنهایی می کنم ،

خداوند پاسخ داد : من هرگز تورا ترک نخواهم کرد .
دیدگاه  •   •   •  1393/04/20 - 02:08
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

.بخاطر تولد مامانیم
12 دیدگاه  •   •   •  1393/04/19 - 18:03
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ...!

ﺍﻭﻧﻢ ﺑﺎ ﭘﺎﯼ ﺧﻮﺩﺕ ...!

ﺑﺎﯾﺪ ﺟﺎﺕُ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﯽ... !

ﺩﺭﺳﺘﻪ ﺗﻮ ﺷﻠﻮﻏﯿﺎﺷﻮﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﺸﻦ ﭼﯽ ﻣﯿﺸﻪ !

ﻭﻟﯽ ﺑﺪﻭﻥ ....

ﯾﻪ ﺭﻭﺯﯼ ...

ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ ....

ﺑﺪ ﺟﻮﺭﯼ ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻦ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﯾﺮ ﺷﺪﻩ!

خیلی دیر...هه
2 دیدگاه  •   •   •  1393/04/19 - 16:52
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دیروز داشتم حرف یه دانشمندی رو گوش میدادم در مورد خانما صحبت میكرد
میگفت: خانما حساسن؛مثلا از سوسك بدشون میاد و میترسن،
چون سوسك خشنه... پاهای زبری داره... رنگش قهوه ای سوخته هست.
حالا شما فرض كنید مثلا سوسك صورتی بود، چه بسا كه حتی خانما اقدام به جمع آوری اونا هم میكردن!!!!
من o_O
سوسك صورتی *_*
هر كی موافقه بلایكه
دیدگاه  •   •   •  1393/04/19 - 16:16

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ