یافتن پست: #بابا

محمد
محمد
سلامتيه اون پسري که...
10سالش بود باباش زد تو گوشش هيچي نگفت...
20سالش شد باباش زد تو گوشش هيچي نگفت....
30سالش شد باباش زد تو گوشش زد زير گريه...!!!
باباش گفت چرا گريه ميکني..؟
گفت: آخه اونوقتا دستت نميلرزيد...!
دیدگاه  •   •   •  1391/01/2 - 14:35
+5
mohamad
mohamad
یاد دارم در غروبی سـرد سـرد
میگذشـت از کوچه ما دوره گـرد
داد مـیزد :کهنه قالی میخـرم
دسته دوم جنس عالی میخـرم
کاسه و ظرف سفـالی میخـرم
... گر نداری،کوزه خالی میخرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید
بغضش شکـست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکـرت ولی این زندگیست ؟!
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت آقا سفره خالی میخرید .....؟!؟!
1 دیدگاه  •   •   •  1391/01/1 - 17:20
+4
سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
در MEETING S
@ramins
حس می کنم ، حسم به تو حسی نو است
حسم برای حس تو ، شعری نو است
حس می کنم ، حس کرده ای احساس من
احساس حسم حاسد و جنسی نو است
حدسی بزن ، حسم حسود حس کسیت
احساس تو بر حس من ، حدسی نو است
در حس تو ، احساس من محسوس شد
احساس کن حس مرا ، حسی نو است
سحری بکن ای ساحر احساس من
هر حس تو نسبت من ، سحری نو است
مبحوس گشت احساس من از حس تو
حساس کن احساس خود ، فصلی نو است !!!
7 دیدگاه  •   •   •  1391/01/1 - 02:48
+9
نیوشا
نیوشا
در ترول
بابا چرا مثل آدم نمیگـــــین کدومه؟! :ا

مگه کرم دارین آخه روانیا:|
4 دیدگاه  •   •   •  1390/12/29 - 18:24
+10
sasan pool
sasan pool
این رفیقم توی بیمه کار میکنه برام تعریف کرد برای یک بابایی دفترچه جدید دادیم بهش گفتم حاجی ایشالله استفاده نکنی گفت طرف شاکی شد گفت ایشالله تو هم بمیری {-18-}{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}{-18-}طرف فکر کرده بود این حرف بدی زده بهش.{-18-}{-18-}{-18-}
دیدگاه  •   •   •  1390/12/29 - 14:26
+3
Danial
Danial
دختر: می دونی فردا عمل قلب دارم؟ پسر: آره عزیز دلم دختر: منتظرم میمونی؟ پسر رویش را به سمت پنجره اطاق دختر بر میگرداند تا دختر اشکی که از گونه اش بر زمین میچکد را نبیند پسر: منتظرت میمونم عشقم ... ... ... دختر: خیلی دوستت دارم پسر: عاشقتم عزیزم ... بعد از عمل سختی که دختر داشت و بعد از چندین ساعت بیهوشی کم کم داشت هوشیاری خود را به دست می آورد به آرامی چشم باز کرد و نام پسر را زمزمه کرد و جویای او شد پرستار: آرووم باش عزیزم تو باید استراحت کنی دختر: ولی اون کجاست؟ گفت که منتظرم میمونه به همین راحتی گذاشت و رفت پرستار: در حالی که سرنگ آرامش بخش را در سرم دختر خالی میکرد رو به او گفت: میدونی کی قلبش رو به تو هدیه کرده؟ دختر: بی درنگ که یاد پسر افتاد و اشک از دیدگانش جاری شد: آخه چرا؟؟؟؟؟؟ چرا به من کسی چیزی نگفته بود و بی امان گریه میکرد پرستار: شوخی کردم بابا ! رفته بشاشه الان میآد
دیدگاه  •   •   •  1390/12/29 - 13:47
+2
mah3a
mah3a
گور بابای اونايى كه وقتى خوشن ، ميس كالشونيم...!
وقتى تنها ميشن ،رفيق فابشونيم !!
3 دیدگاه  •   •   •  1390/12/29 - 00:15
+6
mohamad
mohamad
{-31-}ای خدا چی بگم هیشکییییییییییییییییییییی منو دوست نداره
4 دیدگاه  •   •   •  1390/12/28 - 23:58
+3
Alireza
Alireza
شباهتو میبینی؟
5 دیدگاه  •   •   •  1390/12/28 - 22:18
+5
سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
ای باران نبار..........

نه چتر دارم ...........

نه یار.......................
23 دیدگاه  •   •   •  1390/12/28 - 20:12
+8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ