یافتن پست: #بابا

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بالاخره
.
.
.
عزیزم خره بالاست :| تو چرا میای پایین ؟
دقت کن :|
گفتم بالاخره نگفتم پایین خره :|
با این هوشت حتما دانشجوام هستی :||
بیچاره ننه بابات :| چی میکشن از دست تو :|
دیدگاه  •   •   •  1392/07/23 - 21:20
+3
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
با بابام رفتیم بنگاه میگم:آقا مزرعه دارین
.
.
میگه:میخواین بخرین؟
.
.
بابام گفت ن ما مترسکیم اومدیم دنبال کار  والا بخدا
دیدگاه  •   •   •  1392/07/23 - 20:41
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



رفتی؟باشه برو.......منکه حرفی ندارم
اما جواب حرفای مردموچی بدم
سنگینی نگاشون پیرم کرده
حتی بابام میگه پسرم همسن 36ساله ها شدی
شناسنامه دستم بگیرم دادبزنم ایهاالناس من18سالمه
فقط یکی بود که حتی باشناسنامم بازی کرد......
آخه جرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟




دیدگاه  •   •   •  1392/07/23 - 20:23
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
با خواهرم دعوام شد و بزن بزن …

چنگ انداختم تو صورتش یه دفه داد زد مامااااان این وحشیو از کجا آوردین؟؟؟

مامانمم گفت به بابات گفتم برو پرورشگاه بچه بیار رفت باغ وحش اینو آورد!!!

من:|

من:|
دیدگاه  •   •   •  1392/07/22 - 20:50
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آقو یه سوال:

بابای شما هم موقع دیدن اخبار هی تفسیر میکنه؟؟؟
.
.
انوقت اگه شما یه كلمه حرف بزنید میگن هیس ساكت شو مگه نمی بینی داریم اخبار می بینیم؟
دیدگاه  •   •   •  1392/07/22 - 19:55
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
فامیل ما اعتقادات عجیبی داره بچش به دنیااومده بودقران بازکرده ببینه اسم بچه چی درمیاد
باباش :خداکنه کامران دربیاد (خدامریضای شمام شفا بده)
حالا بگوچی دراومده؟
تبت یدی ابی لهب وتب! هیچی الان یه ابولهب تو فامیل داریم ایشالابعدی ابن ملجمه
دیدگاه  •   •   •  1392/07/22 - 19:35
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
( یه توپ دارم قلقلیه ) پَ نه پَ شش ضلعی نامنتظمه…
( میزنم زمین هوا میره ) پَ نه پَ می خواستی زمینو حفر کنه برسه مرکز زمین…
( نمی دونی تا کجا میره )پَ نه پَ می دونم نمیگم که ریا نشه…
( من این توپو نداشتم ) پَ نه پَ داشتی ، رو نمی کردی…
( مشقامو خوب نوشتم ) پَ نه پَ همش برو دنبال یللّی تللّی…
( بابام بهم عیدی داد ) پَ نه پَ می خواستی روز مادر بهت کادو بده…
( یه توپ قلقلی داد ) پَ نه پَ می خواستی یه دونه بی ام ۷۳۰ بهت بده !!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/22 - 18:33
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
صدا و سیما جایی است که دختره به باباش میگه : تولدت مبارک
.
.
.
.
.
.
.
بعد میره مامانشو بوس میکنه :|
دیدگاه  •   •   •  1392/07/21 - 18:34
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



بابام داشت با پسر عموم که تازه رفته بود ترکیه تلفنی صحبت میکرد،

حرفاش که تموم شد گوشیش رو گذاشت رو میز و گفت:

این پسره احمق کودن هم هر بار میره خارج یاد ما میوفته با اون زن نکبتـــش !!!

من گوشیش رو از رو میز برداشتم گفتم : ااااا محسن سلام قطع نکرده بودی ...

آها باشه خوش بگذره بهتون ٬ خدافظ ...

بابام یهو دستش رو گذاشت رو سرش گفت: بیچـــاره شدم ...!

بعد رفت تو اتاقش !

اصن نذاشت بگم که شوخی کردم !!!

حالا چجوری بهش بگم !!!



دیدگاه  •   •   •  1392/07/21 - 18:07
+2
یه وقتایی یه کسایی رو تو زندگیمون راه میدیم


که مامان باباهاشون تو خونه به زور راشون میدادن !


دیدگاه  •   •   •  1392/07/18 - 22:27
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ