♥ نگار ♥
در CARLO
کمی با من مدارا کن
که خود را با تو بشناسم
من گم را تو پیدا کن
تو را از شب جدا کردم
تو را از قصه آوردم
نمیشد با تو بد باشم
نمی شد از تو برگردم
کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن
من گم را تو پیدا کن
نه از برگم نه از جنگل
نه از باران، نه از شبنم
نه آن تعمیدی رودم
نه آن مریم ترین مریم
منم همسقف دیروزی
که عطر خانگی دارم
که دستان تو را باید
به شام سفره بسپارم
اگر سختم، اگر دشوار
اگر سیل مصیبت بار
اگر تلخم،اگر بیمار
منم از عشق تو بسیار
من آن هم خون و هم گریه
که بغضش را به دریا داد
که از اوج پریدن ها
بر این ویرانه ها افتاد
کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن
من گم را تو پیدا
که خود را با تو بشناسم
من گم را تو پیدا کن
تو را از شب جدا کردم
تو را از قصه آوردم
نمیشد با تو بد باشم
نمی شد از تو برگردم
کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن
من گم را تو پیدا کن
نه از برگم نه از جنگل
نه از باران، نه از شبنم
نه آن تعمیدی رودم
نه آن مریم ترین مریم
منم همسقف دیروزی
که عطر خانگی دارم
که دستان تو را باید
به شام سفره بسپارم
اگر سختم، اگر دشوار
اگر سیل مصیبت بار
اگر تلخم،اگر بیمار
منم از عشق تو بسیار
من آن هم خون و هم گریه
که بغضش را به دریا داد
که از اوج پریدن ها
بر این ویرانه ها افتاد
کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن
من گم را تو پیدا