داشتم با تبلت پسر عموم Angry Beards بازی میکردم ! بابام اومد بغلم نشست ، یه سری تکون داد زیر لب گفت : آخرشم کفتر باز دیجیتالی شدی !!
از آن روزی که بخشیدم به چشمانت دل خود را
به چشم خویش می بینم همه شب قاتل خود را
تو همچون کودکان سرگرم بازی کردنی بانو
که جفت هم بچینی قطعه های پازل خود را
من اینسو خواب از چشمم پریده تا خروس صبح
که شاید حل کنم با تو تمام مشکل خود را
بدون شک وشبهه مال من هرگز نخواهی شد
مروری میکنم هر شب خیال باطل خود را
شب و دریایی از امواج اندوه و پریشانی
یقین گم می کنم دیگر نشان ساحل خود را
بگو ای بید مجنونی که درهم ریخته موهات
چگونه در کنار تو بسازم منزل خود را
تمام سهم من از زندگی شعر است و موسیقی
نشد از سر بریزم تا به پایت حاصل خود را
شبیه آرزوها و خیالا ت منی شاید
که از روز ازل دادم به چشمانت دل خود را
عشقبازی به همین آسانی است
که گلی با چشمی
بلبلی با گوشی
رنگ زیبای خزان با روحی
نیش زنبور عسل با نوشی
کارهموارۀ باران با دشت
برف با قلۀ کوه
رود با ریشۀ بید
باد با شاخه و برگ
ابر عابر با ماه
چشمهای با آهو
برکهای با مهتاب
و نسیمی با زلف
دو کبوتر با هم
و شب و روز و طبیعت با ما!
عشقبازی به همین آسانی است .....
شاعری با کلماتی شیرین
دستِ آرام و نوازشبخش بر روی سری
پرسشی از اشکی
و چراغ شب یلدای کسی با شمعی
و دلآرام و تسلا و مسیحای کسی یا جمعی
عشقبازی به همین آسانی است .....
که دلی را بخری
بفروشی مهری
شادمانی را حرّاج کنی
رنجها را تخفیف دهی
مهربانی را ارزانی عالم بکنی
و بپیچی همه را لای حریر احساس
گره عشق به آنها بزنی
مشتریهایت را با خود ببری تا لبخند
عشقبازی به همین آسانی است .....
هر که با پیش سلامی در اول صبح
هرکه با پوزش و پیغامی با رهگذری
هرکه با خواندن شعری کوتاه با لحن خوشی
نمک خنده بر چهره در لحظۀ کار
عرضۀ سالم کالای ارزان به همه
لقمۀ نان گوارایی از راه حلال
و خداحافظی شادی در آخر روز
و نگهداری یک خاطر خوش تا فردا
و رکوعی و سجودی با نیت شکر
عشقبازی به همین آسانی است.