♥ نگار ♥
روضــه داشتیم .خوابیده بودم بیدار شدم دیدم گشنمه
رفتم آشپزخونه; دیدم پام رفت تو سینی حلوا
کف آشپزخونه پر از حلوا نذری
دیدم گند زدم یه پایی رفتم تو اتاق پامو تمیز کنم
یهویی دیدم صدای جیغ میاد ..گفتم گندش در اومد
رفتم نگاه کردم دیدم همه میزنن تو سرشون جیغ میزنن
چند نفر غش کردن که حضرت پاشو گذاشته تو سینی
او حلوا رو با بقیه حلواها قاطی کردن همه همسایه ها جمع شدن که یه ذره ببرن
شب بابام میگفت حلوا بخور بدبخت شفا بگیری
جای پای حضرته!!!!!!!!!!!!!
رفتم آشپزخونه; دیدم پام رفت تو سینی حلوا
کف آشپزخونه پر از حلوا نذری
دیدم گند زدم یه پایی رفتم تو اتاق پامو تمیز کنم
یهویی دیدم صدای جیغ میاد ..گفتم گندش در اومد
رفتم نگاه کردم دیدم همه میزنن تو سرشون جیغ میزنن
چند نفر غش کردن که حضرت پاشو گذاشته تو سینی
او حلوا رو با بقیه حلواها قاطی کردن همه همسایه ها جمع شدن که یه ذره ببرن
شب بابام میگفت حلوا بخور بدبخت شفا بگیری
جای پای حضرته!!!!!!!!!!!!!