یافتن پست: #برس

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
سلامم رابرسان به دریاقاصدک .

دستی ازدل تنگم به سرشالیزاربکش.
قاصدک چشمانم راببربه لیلاکوه،کمی عطرچای بیاور.
چشمانم بی قرارباران است.
باران قهرکردونبارید
ابرنشدکه برموجهای کف وصدفهای ماسه ای سجده کنم.
قاصدک رازپنهانم رابه دخترک شمالی آهسته بگو.
بگوکه شاهزاده ی آبی چشم،اسب سفیدچوبی راروبه آسمان گرفته
وامیدبه رویش نیلوفرهای مرداب دارد.
قاصدک چشم جنگل پرندگان بی قفس رابه جای من ببوس وسلامم رابربام سبزلاهیجان رهاکن.
پرستوهاراه لانه راگم کرده اند.
دراندیشه ی پرستوهابودم که لانه ام گم شد.
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 22:23
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مسخره است

وقتی سکوت می کنی

و منتظری کسی به فریادت برسد!

علیرضا مرندی
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 11:40
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یکی از دوستان تعریف میکردزنگ زدم عکاسی نوبت بگیرم واسه عکس گرفتن
دختره گوشی رو برداشته ، میگم ببخشید خانم امروز وقت خالی کی دارید ؟
میگه واسه عکس گرفتن ؟
پ ن پ واسه اینکه با خونواده خدمت برسیم
بعد می خنده میگه 6 وقت داریم
بهش میگم قبل از 6 هم کسی نوبت داره ؟
پ ن پ امروز رو کلا واسه همسر آیندم خالی کردم
دیدگاه  •   •   •  1392/06/7 - 20:57
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ی ﺩﺧﺘﺮ ﻋﻤﻮ ﺩﺍﺭﻡ ۵ ﺳﺎﻟﺸﻪ. ی ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﭘﯿﺸﻢ ﻣﯿﮕﻪ ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪﻡ!!!!
ﻣﻦ :ﭼﯽ؟ ﻋﺎﺷﻖ ﮐﯽ؟
ﻣﯿﮕﻪ ﯼ ﭘﺴﺮ ﺗﻮ ﻣﻬﺪﮐﻮﺩﮐﻤﻪ ﻋﺎﺷﻘﺶ ﺷﺪﻡ. ﺑﯿﺎ ﺑﺎ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﻦ ﮎ ﻣﺎ ﺑﻬﻢ ﺑﺮﺳﯿﻢ.
ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ ﺏ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺑﮕﻢ ﯾﺎ ﻣﻨﻮ ﺑﮑﺸﻪ ﯾﺎ ﻋﺸﻘﻤﻮ.
ﺍﮔﻪ ﻧﮕﯽ ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪﻡ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﻨﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﯿﺨﺍﻡ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺑﺎﺷﻢ!!! من بدون اون یه لحظه هم دووم نمیارم :|
من :|
مهد کودم :|
دهه هشتاد :|
و بازم من :|
دیدگاه  •   •   •  1392/06/7 - 20:32
+2
.:SaRa:.
.:SaRa:.
خسته و مونده رسیدم خونه میگم سلام مامان غذا چی داریم ؟
مامانم با مهربانی بی سابقه ای میگه سلام عزیزم چند لحظه صبر کن الان نهارو حاضر میکنم …
با کمال تعجب میگم مامی مهربون شدی ؟؟؟!!!
میگه اه تویی ؟ فکر کردم مبیناست (آبجی کوچکم) ! کارد بخوره اون شکمت اول برس بعد نهار نهار کن ، از صبح تا الان پای گاز وایسادم … خلاصه یک قشقرقی به پا کرد که نگو و ننویس …
در مورد افق و سر راهی بودن با من حرف نزنید اعصاب ندارم !
آهنگ هم نمیخوام بدم بیرون اعصاب اون رو هم ندارم !
اصلن کلا اعصاب ندارم !
دیدگاه  •   •   •  1392/06/7 - 12:22
+5
be to che???!!
be to che???!!

اي كساني كه مامور دفن من هستيد ومرا به گورستان ميبريد..


اي كاش ميدانستم اولين كسي كه برسر قبر من مي آيد وآخرين كسي كه مرافراموش ميكند كيست..


پارچه سياهب روي تابوتم بگذاريد تاهمه بدانند كه من بخت سياه بوده ام..


چشم هايم راباز بگذاريد تاهمه بدانند چشم انتظار بوده ام..


دست هايم راباز بگذاريد تاهمه بدانن دست ازنياز رفته ام..


وقطره اي اشك ازگونه هايم بريزيد تاهمه بدانند اشك حسرت ريخته ام..


برگي از دفترخاطراتم را به همه نشان دهيد تاهمه بدانن ناكام مرده ام..


برروي قبرم غالب يخي بگذاريد تابا اولين طلوع نورخورشيد اول به جاي پدرم و دوم به جاي معشوقم اشك بريزد و برسر قبرم بنويسيد:


آرزو به دل گشته دراين كلبه خاموش..


او زاده غم بود زغمهاي جهان گشته فراموش..
دیدگاه  •   •   •  1392/06/5 - 20:02
+5
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
`☆¯`•.¸☆•.¸ƸӜƷAsiyE ☆¯`•.¸☆
در CARLO
ﯾﻪ ﻧﻔﺮﻡ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﻫﻤﺶ ﺩﺭﮔﯿﺮﻣﻮﻥ ﮐﻨﻪ .
ﻣﺎﻫﻢ ﺑﮕﯿﻢ ﭘﺴﺮ ﺑﺮﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺑﺮﺱ .
ﺍﻭﻧﻢ ﺑﮕﻪ ﻻﻣﺼﺐ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﺗﻮﯾﯽ : ﺍ
دیدگاه  •   •   •  1392/06/4 - 18:58
+11
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یک ساعت داشتم با یه ماشین کورس میذاشتم آخرش طرف اومده میگه :داری کورس میذاری؟ گفتم :پ ن پ مریض دارم تند میرم سریع برسم به بیمارستان طرف میگه : بامزه بزن کنار کنترل نامحسوس
دیدگاه  •   •   •  1392/06/4 - 16:58
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ترسناک ترین جمله در زمان کودکی: وایسا برسیم خونه…

اصلا یه وضعی!!!! ینى تا برسیم خونه ١٠٠ بار آرزوى مرگ میكردیم !!!!

یه بار تو ماشین خودمو زدم به خواب ، وقتى رسیدیم خونه ، بابام یه طورى كه من بشنوم به مادرم گفت ، حیف كه خوابه وگرنه ادبش میكردم حالام عیب نداره فردا صبح كه بالاخره بیدار میشه!!!

نشون به این نشون كه فرداش تا ساعت ٥ عصر تو تخت غلت میزدم ینى من خوابم
دیدگاه  •   •   •  1392/06/4 - 16:50
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
كی به پایان برسد درد خدا می‌داند

ماه ساكن شود و سرد خدا می‌داند

در سكوت شب هر كوچه این شهر خراب

گم شود ناله شبگرد خدا می‌داند

مردم شهر همه منتظر یك مردند

چه زمانی رسد آن مرد خدا می‌داند

برگها طعمه بی غیرتی پاییزند

راز این مرثیه زرد خدا می‌داند

خنده غنچه گلها به حقیقت زیباست

شاید این است ره آورد خدا می‌داند
دیدگاه  •   •   •  1392/06/1 - 21:31
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ