یافتن پست: #برس

korosh
korosh

 ساعت ۲ نصف شب يك اتاق



ساعت ۳ نصف شب كل خوابگاه منهاي سرپرست




ساعت ۴ صبح هنگام خواب



وضعيت تحصيل در خوابگاه





اولين روزهاي خوابگاه



گفت و گوي صميمانه برسرآماده كردن صبحانه بعد از گذست چند روز



پايان گفت و گو



 


امكانات غذايي در خوابگاه



طريقه ظرف شستن در خوابگاه



اواخر ترم وضعيت ۷۰درصد دانشجويان



و اين هم آخر عاقبتش!!



 

دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 12:11
+3
korosh
korosh

عروسي رفتن دخترها:

 


دو، سه هفته قبل از عروسي، دغدغه ي خاطرش اينه كه : من چي بپوشم؟!
توي اين مدت هر روز يا دو روز يه بار " پرو" لباس داره...
اون دامن رو با اين تاپ ست مي كنه، يا اون شلوار رو با اون شال!!
ممكنه به نتايجي برسه يا نرسه! آخر سر هم مي ره لباس مي خره!!
بعد از اينكه لباس مورد نظر رو انتخاب كرد...حالا متناسب رنگ لباس، رنگ آرايش صورتش و تعيين مي كنه...اگر هم توي اين مدت قبل از مهموني، چيزي از لوازم آرايش مثل لاك و سايه و...كه رنگهاشو نداره رو تهيه مي كنه...
حتي مدل مويي كه اون روز مي خواد داشته باشه رو تعيين مي كنه...مثلا ممكنه " شينيون" كنه يا مدل دار سشوار بكشه...!
البته سعي مي كنه با رژيم غذايي سفت و سخت تناسب
اندامشم حفظ بكنه...
يه رژيمي هم براي پوست صورت و بدنش مي گيره..! مثل پرهيز از خوردن غذاهاي گرم!
ماسك هاي زيادي هم مي زاره، از شير و تخم مرغ و هويج و خيار و توت فرنگي و گوجه فرنگي(اينا دستور غذا نيستا!!)گرفته تا ليمو ترش
خوب، روز موعود فرا مي رسه!
ساعت 8 صبح از خواب بيدار مي شه( انگار كه يه قرار مهم داره) بعد از خوردن صبحانه، مي پره تو حموم،...بالاخره ساعت 10 تا 10:30 مي ياد بيرون...( البته ممكنه يه بار هم تو حموم ماسك بزاره...كه تا ساعت 11 در حمام تشريف داره!)
بعد از ناهار...!
لباس مي پوشه مي ره آرايشگاه، چون چند روز قبلش زنگ زده و وقت آرايشگاه گرفته براي ساعت 1:30 بعد از ظهر...
توي آرايشگاه كلي نظر خواهي مي كنه از اينو اون كه چه مدل مويي براش بهترتره، هر چي هم ژورنال آرايشگر بنده خدا داره رو مي گرده آخر سر هم خود
آرايشگر به داد طرف مي رسه و يه مدل بهش پيشنهاد مي كنه و اونم قبول مي كنه!!
ساعت 3 مي رسه خونه... بعد شروع مي كنه به آرايش كردن...!
بعد از پوشيدن لباس كه خيلي محتاطانه صورت مي گيره( كه مدل موهاش خراب نشه) يه عكس يادگاري از چهره ي زيباش مي گيره كه بعدا به نامزد آينده اش نشون بده!!
ساعت 8 عروسي شروع مي شه...يه جوري راه مي افته كه نيم ساعت زودتر اونجا باشه!


عروسي رفتن پسرها:

اگر دو، سه هفته قبل بهشون بگي يا دو، سه ساعت قبل هيچ فرقي نمي كنه!!
روز عروسي، ساعت 12 ظهر از خواب بيدار مي شه... خيلي خونسرد و ريلكس! صبحانه خورده و تمام برنامه هاي تلويزيون رو مي بينه!
ساعت 6 بعد از ظهر، اون هم حتما با تغيير جو خونه كه همه دارن حاضر مي شن يادش مي افته كه بعله...عروسي دعوتيم..!
بعد از خبر دار شدن انگار كه برق گرفته باشنش...! مي پره تو حموم...
توي حموم از هولش، صورتشم با تيغ مي بره...!!( بستگي به عمق بريدن داره، ممكنه مجبور بشه با همون چسب زخم بره عروسي!)
ريش هاش زده نزده( نصف بيشترو تو صورتش جا مي زاره!!)از حموم مي ياد بيرون...
ساعت 6:30 بعد از ظهره...هنوز تصميم نگرفته چه تيپي بزنه، رسمي باشه يا اسپرت...!
تازه يادش مي افته كه پيرهنشو كه الان خيلي به اون شلوارش مي ياد اتو نكرده! شلوارشم كه نگاه مي كنه مي بينه چند روز پيش درزش پاره شده بوده و يادش رفته بوده كه بگه بدوزن..!!
كلي فحش و بد و بيراه به همه مي ده كه چرا بهش اهميت نمي دن و پيرهنشو تو كمد لباساش بوده رو پيدا نكردن و اتو نكردن و شلوارشو چرا از علم غيبشون استفاده نكرد كه بدونن كه نياز به دوختن داره...!
خلاصه...بالاخره يه لباس مناسب با كلي هول هول كردن پيدا مي كنند و مي پوشه(البته اگر نياز بود كه حتما به كمد لباس پدر و بردار هم دستبرد مي زنه!!)ساعت 8 شب عروسي شروع مي شه، ساعت 9:30 شب به شام عروسي مي رسه..! البته اگر از عجله ي زيادش، توي راه تصادف نكرده باشه دير تر از اين به عروسي نمي رسه!!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 11:44
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
سرود مجلس است اکنون فلک به رقص آرد

که شعر حافظ شیرین سخن ترانه تو است

من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم

لطف ها میکنی ای خاک درت تاج سرم

دلبرا بنده نوازی است که آموخت بگو

که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم

همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس

که دراز است ره مقصود و من نو سفرم

ای نسیم سحری بندگی من برسان

که فراموش مکن وقت دعای سحرم

راه خلوت گه خاصم به نما تا پس از این

می خورم با تو و دیگر غم دنیا نخورم

خرم آن روز کزین مرحله بر بندم بار

و ز سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم

حافظ شاید اگر در طلب گوهر وصل

دیده دریا کنم از اشک و در و غوطه خورم

پایه نظم بلند است و جهانگیر بگو

تا کند پادشه بحر دهان پر گهرم
دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 09:24
+1
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
یکی هست تو قلبم که هر شب برای اون مینویسم اون خوابه

نمیخوام بدونه که واسه اون که قلب من اینقدر بی تابه

یه کاغذ یه خودکار دوباره شده همدم این دل دیونه

یه نامه که خیسه پر از اشک و کسی باز اونو نمیخونه

یه روز همین جا تو اتاقم یه دفعه گفت داره میره

چیزی نگفتم آخه نخواستم دلشو غصه بگیره

گریه میکردم در رو که می بست میدونستم که میمیرم

اون عزیزم بود نمیتونستم جلوی راهشو بگیرم

میترسم یه روزی برسه که اون رو نبینم و بمیرم تنها

خدایا کمک کن نمیخوام بدونه دارم جون میدم اینجا
دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 09:17
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

چــــه لحظـــــه ی قشنگیــــه کــــه بعـــــد از کلـــی صبــــــــر
عشقــــــــــــِت بشـــــه هَمسَرِتــــــــــ!
خدایا همه عاشقارو به عشقشون برسون!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 11:53
+1
korosh
korosh
طنز نامه بزرگان در مورد دختران



دختران ۲ دسته اند : دسته اول آنهایی که زیبا هستند وفورا ازدواج میکنند و دسته دیگر آنهایی که به دانشگاه میروند (شاو)

 

زن از این متأثر نمیشود که به او توجه کنید، بلکه تأثر او از این است که به او توجه کنید و بعد از او دور شوید (تواین)

 

با زنان همانطور که با کودکان سر و کار دارید رفتار کنید ولی همانطور که با ملکه صحبت میکنید با او سخن بگویید (وایلد)

 

کار زن افراط و تفریط است، اگه دوست بدارد از شدت محبت بی زار میشود و وای به حال زمانی که دشمنی پیدا کند (ولتر)


از دستپخت زن تعریف کن تا در کنار اجاق خود را قربانی کند ( دیل کارنگی)

 

ازدواج کار خوبی است، ولی بهتر است این کار را انجام ندهید (سامبرست)

 

زن چون کراوات است، هم مرد را زیبا نگه میدارد هم حلقوم او را می فشارد (ویکتور هوگو)

 

در زندگی یک مرد ۲ روز ارزش دارد : روزی که با زنی آشنا میشود و روزی که او را به خاک می سپارد (ویکتور هوگو)

 

نگهبان زن زشتی اوست (مثل عربی)

 

هرگاه میخواهید از کسی انتقام بگیرید او را به ازدواج ترقیب کنید (برنارد شاو)

 

راز از هر نوعی بر قلب زنان فشاری غیر قابل تحمل می آورد (پوشکین)


مردها آنچه را که می شنوند از یک گوش وارد و از گوش دیگر خارج می سازند، اما زنان از ۲گوش وارد و از دهان خارج می کنند (برنارد شاو)

 

زن با نگاه خود آتش می افروزد و بیهوده می کوشد تا با اشک خود آنرا خاموش کند (برنارد شاو)

 

گرانقیمتترین انگشتری های جهان، انگشتری نامزدی است، چون مرد پس از خرید آن تا آخر عمر قسط میدهد (چگورا)

 

زنها فقط ۲روز می توانند مردها را خوشبخت کنند، روز عروسی و روز مرگ (برنارد شاو)

 

زن، وقتی از یک حقیقت دفاع می کند منطقش بسیار ضعیف و قدرت اثباتش بی تأثیر است . ولی اگر همین زن بخواهد از یک دروغ دفاع کند آن وقت کسی را تاب مقاومت در برابر او نیست (گالیله)

 

شوهری که بیش ازحد به پاکدامنی زن خود می بالد، احمقی است که بیش ازحد خود را فریب می دهد (لاروشنوکو)

 

اشک، نیرومندترین ماده سیال روی زمین است (داوینچی)

 

اگر زنی عصبانی شد، یقین کنید که یک کار انجام نشده دارد و چاره اش در این است که به عصبانیت تظاهر کند (دیکنز)

 

برای زن فقط یک بدبختی و مصیبت وجود دارد و او این است که حس کند کسی اورا دوست ندارد (چاپلین)

 

اگر تله به دنبال موش برود، زن نجیب هم دنبال مرد (ضرب المثل سوئدی)

 

مردها را شجاعت به جلو میراند و زنها را حسادت (برنارد شاو)

 

و در آخر ممکن است که از امواج دریا نجات یابید، ولی از دست زنها خیر


دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 11:03
+3
behzadsadeghi
behzadsadeghi
ناراحت چی هستی عزیزم ؟ آغوشت مثل پرانتز برای همه جا داره !                                                                                                                                          به کارت برس!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 01:13
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد

نه، هیچ اتفاقی نمی افتد

روزها

همان طور به روودِ شب می ریزند

که شب ها

به سپیده ی روز...

نه پرده ای

به ناگهان کشیده می شود

نه سرانگشت شاخه ای

به هوای ماه می جنبد

نه تو

از راه می رسی!

*

قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد

مثلن این که:

تو با شاخه ای گل سرخ در دست هات

از راه برسی و ...!

نه،

عین روز روشن است،

تو رفته ای بازنگردی

و من

مانده ام پشت این همه کاغذسیاه

تا هر لحظه

به اتفاق خاصی که قرار نیست بیفتد

فکر کنم!

حق

 

قصه‌ی کهنه دروغ بود

من و ما بچه‌گی کردیم؛

که به جای قصه خوندن؛ قصه رو زنده‌گی کردیم...

در ِ آرزو رو بستیم

دل‌امون به قصه خوش بود؛

رستم ِ کتاب کهنه ته قصه بچه‌کش بود...

حالا تو قحطی رویا اجاق ترانه سرده؛

کسی رو بخار شیشه دلُ نقاشی نکرده...

سر وُ ته زدن به دیوار

برگ آگهی ترحیم؛

یه نفر نوشته جمعه

رو همه برگای تقویم...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 23:03
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ابتدایی معلم :با مادرت تماس میگیرم
دانش آموز :اقا خواهش میکنم به مادرم نگید دیگه تکرار نمیشه
راهنمایی معلم :بامادرت تماس میگیرم
دانش اموز :آه چیکار کنم
متوسطه معلم :بامادرت تماس میگیرم
دانش آموز :سلام ما ام برسون ازش بپرس نهار چی داریم بعد بهم بگو
دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 21:24
+1
nanaz
nanaz
در این هیاهوی خلق
که پُتک بر آرامش ات میزند
دلم پیاده رویی میخواهد , بارانی!
دست خودم را بگیرم
برویم صحبت کنان
تا انتهای گریستنِ آخرین ابرِ زندگی!
نفرین به اجتماع
که نمی گذارد صدا به صدا برسد!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 15:05
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ