یافتن پست: #برس

shiva joOoOoOn
shiva joOoOoOn
اعتراف میکنم هر وقت پستم تایید میشه حتی پست هارو تک تک نمیخونم تا برسم بهش،سریع سرچش میکنم ببینم چقد لایک خورده
اقا خل خودتی
دیدگاه  •   •   •  1392/03/6 - 16:52
+6
roya
roya
در CARLO
یارو میره تایلند ،میخواسته سوار اتوبوس بشه؛ مامور اتوبوس بهش میگه:ticket please

یارو: چی چی؟

مامور اتوبوس دوباره:your ticket

یارو:من که نفهمیدم چی گفتی اما محض احتیاط کره خر ... !!

مامور اتوبوس: هوی؛منو میگی؟؟ آشغال عوضی ....

شخص سومی از راه میرسه ومیگه: آقایون چرا دعوا میکنین؟ خوبیت نداره مملکت غریبه !!! صلوات برستین

کل اتوبوس: اللهم صل علی محمد و آل محمد!!
دیدگاه  •   •   •  1392/03/6 - 10:52
+2
omid
omid
از لحظه ها گذشتیم تا به خوشبختی برسیم غافل از آن که خوشبختی همان لحظه ها بود
دیدگاه  •   •   •  1392/03/6 - 01:13
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در مکّه دیدم
خدا چند سالی ست که از شهر ِ مکّه رفته ...
و انسانها به دور ِ خویش میگردند!
در مکّه دیدم
هیچ انسانی به فکر ِ فقـــیر ِ دوره گرد نیست!
دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان ِ خویش را بـــزُداید
غافل از اینکه آن دوره گرد، خود ِ خدا بود!
در مکّه دیدم، خدا نیست!
و چقدر باید دوباره راه ِ طولانی را طی کنم
و درهمان نماز ساده ی خویش، تصور ِ خدا را در کمک به مردم جستجو کنم
آری ...
شاد کردن ِ دل ِ مردم ، همانا برتر از رفتن به مکّه ایست
که خدایی در آن نیست ...!
دیدگاه  •   •   •  1392/03/5 - 16:51
+3
ramin
ramin
از عشقهای این روزهـــــــا داستانی به بلندای شنگـــول و منگــــول هم نمیتوانـ نوشتـ , چِه برسَد به شیرین و فرهاد ...
دیدگاه  •   •   •  1392/03/5 - 13:28
+5
-1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گاهی خداوند درها را قفل می كند و پنجره ها را می بندد
چه زیباست فکر کنیم طوفانی در راه است
و خداوند نمی خواهد آسیبی به ما برسد ...
دیدگاه  •   •   •  1392/03/4 - 16:36
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
شما یادتون نمیاد....
زمان ما یخمک 50 تومن بود،پول تو جیبیامون رو نگه میداشتیم واسه زنگ اخر و تو راه خونه با دوستامون یخمک،بستنی میوه ای، بستن دو قلو میخریدم و با چه لذتی میخوریدم تا برسیم خونه.....
یاد بــــــاد، یادٍ گذشته شـــاد باد!
دیدگاه  •   •   •  1392/03/3 - 19:26
+6
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
زیر باران اگر دختری را سوار کردید جای شماره به او امنیت بدهید

او را به مقصد مورد نظرش برسانید نه مقصود مورد نظرتان

در تاکسی،خودتان را به در بچسبانید نه به او

(هرچه را برای خود میپسندید ، برای دیگران بپسندید) {-26-}
دیدگاه  •   •   •  1392/03/3 - 15:22
+6
roya
roya
در CARLO
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ رفیقام ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﺮﺩ :

ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺭﯾﺎﺿﯽ ﺑﻮﺩﯾﻢ،پسرا ﺗﺎ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺭﻭﺷﻮ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺳﻤﺖ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻮﺕ ﻣﯿﺰﺩﻥ!

ﯾﻪ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﺗﻮ ﯾﻪ ﮐﻼﺱ 50 ﻧﻔﺮﯼ ﺍﻭﻧﻢ
ﻣﺨﺘﻠﻂ ﻓﮏ ﮐﻦ ﯾﻬﻮﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮔﻔﺖ،ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ

ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﯾﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﻢ:

ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻢ ﮐﻼﺳﯽ ﻫﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺩﻭﺱ ﺷﺪﻡ ﯾﻪ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﺑﺎ ﻫﻢ
ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﻓﺎﺭﻍ ﺍﻟﺘﺤﺼﯿﻞ ﺷﺪﯾﻢ ﺗﺎ
ﺻﺒﺤﺶ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﯾﻢ!

ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﺷﺶ ﻣﺎﻩ ﮔﺬﺷﺖ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻢ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﮔﻔﺖ :

ﻣﻦ ﺍﺯﺕ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺍﻡ ﺑﻌﺪ ﮐﻠﯽ ﺟﺮﻭ ﺑﺤﺚ ﺑﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﺷﻪ ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﭽﻤﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ! ﺍﻭﻧﻢ
ﮔﻔﺖ ﻧﻪ ﻧﻤﯿﺰﺍﺭﻡ ﺩﺳﺘﺖ ﺑﺶ ﺑﺮﺳﻪ ﻓﻘﻂ ﻭﻗﺘﯽ

ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺷﺪ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻢ ﺑﯿﺎﺩ ﺳﺮ ﮐﻼﺳﺎﺕ ﺑﺮﺍﺕ ﺳﻮﺕ ﺑﺰﻧﻪ!

آﻗﺎ ﺍﯾﻨﻮ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ ﮐﻼﺱ ﻣﻨﻔﺠﺮ ﺷﺪ !!!!

به سلامتی همه استاد های باحال :دی
دیدگاه  •   •   •  1392/03/2 - 09:25
+5
shiva joOoOoOn
shiva joOoOoOn
بگذار خاکستر آن نامه ها لاشه افتخار من باشد .... افتخار اینکه حد اقل
آنقدر تو را عزیز می داشتم که تا وا پسین لحظات مرگ نگذاشتم حتی در
تصویر بیچارگی من ، شریک باشی ....
مادر جان ! در تمام این مدت سه سالی که مرا با این قبرستان بی سرپوش
آرزوها و آمال انسانی ، این آخرین ایستگاه امید بیکاران خانه به دوش
شهرستانی ، این تهران خراب شده ، روانه کردی ، بر حسب راه نکبت باری
که این اجتماع هرزه پیش پای زندگی غریب من گذاشت من یکی از بی پناه
ترین و بیگناه ترین گناهکاران روزگار بوده ام
افسوس !... هزار افسوس که ضربان نامرتب فرصت نمی دهد ، تا آنجا که
می خواستم جزئیات گذشته و اندوهبارم را برایت شرح دهم ...
ج
همانقدر باید بگویم که زندگی بسرنوشتی اینقدر دردناک ، دچارم کرد ،
ج
سه سال تمام ، شب و روز کار من پاسخ دادن به تمنای هرزه مشتی نامرد
بود که در ازای پولی ناچیز ، همه مستی ها ، پستی ها ، و رذالتهای خود را
وحشیانه در لذت زاییده از پیکر خسته و تب آلود من ، خلا صه کردند
آه ، خداوندا ! چه سرنوشت وحشتناکی
دیدگاه  •   •   •  1392/03/1 - 17:26
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ