یافتن پست: #برس

mitra
mitra
یک روز مردی در حال عبور از خیابان کودکی را مشغول جابجایی بسته ای دید که از خود کودک بزرگتر بود، پس به نزدیکش رفت و گفت: عزیزم بگذار تا کمکت کنم. مرد وقتی خواست بسته را بردارد دید که حتی حملش برای او مشکل است چه برسد به این بچّه. کمی که رفتند مرد از کودک پرسید چرا این بسته را حمل می کند؟ کودک در پاسخ گفت: که پدرش از او خواسته است. مرد پرسید: چرا پدرت خودش این کار را انجام نداد؟ مگر نمی دانست که حمل این بسته برایت چقدر سخت است؟ کودک جواب داد: اتفاقا مادرم هم همین حرف را به پدرم زد ولی او گفت: "خانم بالاخره یه خری پیدا می شه به این بچّه کمک کنه دیگه!"
1 دیدگاه  •   •   •  1391/01/16 - 15:52
+6
نیوشا
نیوشا
شماره ناشناس ناشناس : سلام خوشگله ،دوست پسر داری ؟ -بله ،شما؟ -من داداشتم ،صبر کن بیام خونه به حسابت میرسم . شماره ناشناس بعدی : -دوست پسر داری؟ -نه نه اصلا -من دوست پسرتم …… واقعا که … -عزیزم به خدا فکر کردم که تو داداشمی !!! - خوب داداشتم دیگه ،صبر کن خونه برسم من میدونم و تو…..
دیدگاه  •   •   •  1391/01/16 - 15:24
+10
سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
لحظاتی را طی کردم تا به خوشبختی برسم :
اما وقتی رسیدم دیدم خوشبختی همان لحظات بود
دیدگاه  •   •   •  1391/01/16 - 15:09
+9
مهسا
مهسا
فقط یه دختـــر ایرانی تو فیسبوک میتونه ششصـــد تا داداش داشته باشه ! این رابطه برادر خواهریو کی اختراع کرد !؟ به عمش سلام برسونین ))) !!! {-18-}
دیدگاه  •   •   •  1391/01/16 - 01:54
+8
mah3a
mah3a
متولد مهـر، تحسين كننده ی زيبايی هاست. او زيبايی را در ظاهر و باطن طلب می كند و طرفدار صلح و آرامش است.
با او جر و بحث نكنيد و او را مجبور به تصميم گيری های سريع و عجولانه نكنيد تا در دوستی با شما به صلح و آرامش برسد
دیدگاه  •   •   •  1391/01/16 - 00:09
+3
علـــــــــــــــــی
علـــــــــــــــــی
بر سنگ قبر من بنویسید خسته بود

اهل زمین نبود نمازش شکسته بود

برسنگ قبر من بنویسید شیشه بود

تنها از این نظر که سراپا شکسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید پاک بود

چشمان او که دائماً از اشک شسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید این درخت

عمری برای هر تیشه و تبر دسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید کل عمر

پشت دری که باز نمی شد نشسته بود

نه التماس کردم نرو در قلبو نبند

اما . . .

رفت و بست و شکست

ای خدا خودت میدونی حقم این نبود نه این نبود ،نبود . .
دیدگاه  •   •   •  1391/01/15 - 22:47
+2
امید
امید
آیا میدانید اگر 5 صبح برید تنگه واشی بعد تو راه برگشت افسر 40تومان جریمتون کنه
بعد همون موقع برید رو یه سنگ ماشین خراب بشه و آتیش بگیره
3 ساعت منتظر یدک باشین
بعد بین راه ماشین یدک کش بنزین تموم کنه
بعد پنجره ی ماشین هم خراب بشه که تو راه کلی یخ بزنید
و همه ی ماشین ها راه رو پشت یه نیسان آبی باشن و کل جاده رو برعکس برید
ماشین هم تا خر خره پر آدم باشه (5تا از بچه های بیا تو یونی بودیم)
بعد که رسیدین تهران ماشین نباشه که برید خونه
و در آخر ساعت 2 شب برسید خونه
چه حالی میده..؟!{-7-}
پس آفرین به ما{-37-}
آخرین ویرایش توسط در [1391/01/15 - 20:38]
3 دیدگاه  •   •   •  1391/01/15 - 20:00
+6
milad
milad
قدش به عشق نمیرسید غرورم را زیر پا گذاشت تا برسد
دیدگاه  •   •   •  1391/01/15 - 17:31
+4
Alireza
Alireza
اهل کاشانم
نسبم شاید برسد
به گیاهی در هند،به سفالینه ای از خاک«سلیک»
پدرم پشت دوبار آمدن چلچله ها، پشت دو برف
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی
پدرم پشت زمانها مرده است
پدرم وقتی مرد،آسمان آبی بود
مادرم بی خبر از خواب پرید خواهرم زیبا شدسهراب
پدرم وقتی مرد پاسبانها همه شاعر بودند
مرد بقال از من پرسید:چند من خربزه می خواهی؟
من از او پرسیدم:دل خوش سیری چند؟
پدرم نقاشی می کرد
تار هم می ساخت،تار هم می زد
خط خوبی هم داشت
باغ ما در طرف سایه دانایی بود
باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس وآینه بود
باغ ما شاید،قوسی از دایره سبز سعادت بود
میوه کال خدا را آن روز می جویدم در خواب
آب بی فلسفه می خوردم
توت بی دانش می چیدم
تا اناری ترک ی برمی داشت دست فواره خواهش می شد
تا چلویی می خواند،سینه از ذوق شنیدن می سوخت
گاه تنهایی،صورتش را به پس پنجره می چسبانید
شوق می آمد،دست در گردن حس می انداخت
فکر،بازی می کرد
زندگی چیزی بود مثل یک بارش عید،یک چنار پر سارسهراب
زندگی در آنوقت صفی از نور و عروسک بود
یک بغل آزادی بود
زندگی درآن وقت حوض موسیقی بود
<<سهراب سپهری>>
دیدگاه  •   •   •  1391/01/14 - 15:45
+5
peyman
peyman
اگه عاشقی، سعی کن به عشقت برسی چون وقتی بره دیگه رفته.

اگه عاشق نیستی پس تلاش نکن که طعمش رو بچشی.

چون تلخترین شیرینی روزگاره
دیدگاه  •   •   •  1391/01/14 - 12:44
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ