یافتن پست: #بزرگ

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
غضنفر تو تاکسی به راننده میگه:میدان امام حسین رو بلدی
راننده:من خودم بچه امام حسینم
غضنفر اشکش درمیاد میگه: توعلی اصغری ؟چقدر بزرگ شدی
دیدگاه  •   •   •  1393/02/21 - 20:27
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



خدایا ...
اگر گاهی دلتنگش میشوم و در خودم فرو میروم ب معنی فراموش کردن تو نیست...
من چیزی نمیگویم تا دلتنگی هایم گلایه ای نباشد در برابرت....
عظمت تنهایی و بزرگیت بیشتر از ان است ک در گیر تنها بودن من شوی...
خدایا... یادت بودن چ زیباست...




دیدگاه  •   •   •  1393/02/19 - 19:23
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
قیافهٔ ساقه طلایی یه جوریه که انگار زیر دست ناپدری بزرگ شده :|
دیدگاه  •   •   •  1393/02/19 - 14:22
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
غضنفر تو تاکسی به راننده میگه:میدان امام حسین رو بلدی
راننده:من خودم بچه امام حسینم
غضنفر اشکش درمیاد میگه: توعلی اصغری ؟چقدر بزرگ شدی
دیدگاه  •   •   •  1393/02/18 - 14:52
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مردی تو یک فروشگاه بزرگ به یه دختر زیبا میرسه و میگه: خانم, من زنمو اینجا گم کردم ناراحت نمی شید اگه کمی با شما صحبت کنم؟ دختر:چرا!؟؟ !! مرد:چون هر بار که با یه زن خوشگل صحبت می کنم زنم یهو پیداش می شه!! :D
4 دیدگاه  •   •   •  1393/02/17 - 20:54
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌پزشک پرسیدم شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟
روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالى کند.
من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ‌تر است.
روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر می‌دارد. شما می‌خواهید تخت‌تان کنار پنجره باشد؟:|
دیدگاه  •   •   •  1393/02/17 - 19:34
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

@ghoghnoos




اَمشوي شو كَرماشوئِه،ته گِره تو اَمشو برو » امشب شب گرگ و ميش است، جانم به قربانت بيا
هراز او تا زانوئِه ، ته گره تو اَمشو بِرو » آب هراز تا زانوست ، جانم به قربانت بيا

اَمي سِره ميون مَحلوئِه » خانه ما ميا
ن محله است
اَمي مِنزل بالا خِنوئِه » منزل ما در بالا خانه است
اَمِه گَتِه مار سَخت اِشنوئِه » گوش مادر بزرگم سنگين است
گَتِه بِرار مَحله شوئِه » برادر بزرگم به محله مي رود

خُورده بِرار مَستهِ خوئِه » برادر كوچكم غرق خواب است

ايوون چِراغ مَشت شوئِه » چراغ ايوان پر نور است

اَمي پِلا آبكِش پَزوئِه » پلوي ما آبكشي شده است
اَمي خِرش قيسي پهلوئِه » خورش ما با قيسي درست شده است
كِرسي تَش فِل بَزوئِه » آتش كرسي به خاكستر نشسته
-----
اَمروز چَن روزه دِل اون دِل دَنيه » چند روزيست كه اين دل اون دل نيست
مِه شِتِر بارِ ساربون دَنيهِ » ساربان كاروان دلم نيست

مِه گِل بِشكِفته باغِبون دَتيه » باغبان گل شكفته شده ام نيست

مِه دَرمونده دل درمون دَنيه » درمان دل درمانده ام نيست
آي لارهِ لارهِ ،جان لارهِ لارهِ » اي جان دلم ،اي جان دلم
مِه ور زِمستونهِ تِه وَر بِهاره » من زمستاني ام و تو بهاري
بِ
لَنده بال خِنِه بِلِند پرده » در اتاق بالاخانه با پرده هاي بلند
هِ
نيشيم من و توو هَرده به هرده » من و تو با هم بنشينيم
اَني هِنيشيم تا اِفتاو دَگِرده » آنقدر بنشينيم تا آفتاب غروب كند
تَموم دِشمَنونِ دِل بَتِركه » تا دل دشمنان بشكند
آي لارهِ لارهِ ،جان لارهِ لارهِ » اي جان دلم ،اي جان دلم
وَنوشهِ گِر بَزو فصل بهار » بنفشه شكوفه زده فصل بهار است
سَر سَوايي و نَم نم وارش » اول صبح است و نم نم باران
تيه بوردَن بوردَن و مِه هارِش هارِش » تو مي روي و من نگاهت مي كنم
كَئو آسمونه كَمِه سفارش » به آسمان كبود سفارش مي كنم
مِه دلبر راه دِره نَئيره وارش » دلبرم در راه است ،باران نگيرد


 

2 دیدگاه  •   •   •  1393/02/17 - 19:08
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

{ شکلات }

با یه شکلات شروع شد ؛
من یه شکلات گذاشتم تو دستش ؛
اونم یه شکلات گذاشت تو دستم
من بچه بودم ؛ اونم بچه بود ؛ سرمو بالا کردم سرشو بالا کرد ؛
دید که منو میشناسه .
خندیدم ؛ گفت : دوستیم ؟ گفتم : دوست ؛ دوست ؛ گفت : تا کجا ؟
گفتم : دوستی که تا نداره
گفت : تا مرگ ؛ خندیدم ؛ گفتم : من که گفتم تا نداره ؛
گفت : باشه ؛ تا پس از مرگ ؛
گفتم : نه ؛ نه ؛ نه ؛ نه ؛ تا نداره ؛
گفت : قبول ؛ تا اون جایی که همه دوباره زنده میشن ؛ یعنی زندگی پس از مرگ ؛
بازم با هم دوستیم ؛ تا بهشت تا جهنم تا هر جا که باشه با هم دوستیم ؟
خندیدم ؛ گفتم :تو تا هر جا دلت خواست تا بکش ؛ از سر این دنیا تا سر اون دنیا ؛
اما من اصلا براش تا نمیزارم
نگاهم کرد ؛ نگاهش کردم ؛ باور نمیکرد ؛
میدونستم اون میخواست حتما دوستیمون تا داشته باشه ؛ دوستی بدون تا رو نمیفهمید .. گفت : بیا برای دوستیمون یه نشونه بزاریم ؛
گفتم : باشه تو بزار ؛
گفت : شکلات ؛ هر بار همدیگرو می بینیم یه شکلات مال تو ؛ یکی هم مال من باشه
گفتم : باشه ؛ .... هر بار یه شکلات میزاشتم تو دستش ؛
اونم یه شکلات میزاشت تو دست من
باز همدیگرو نگاه میکردیم یعنی دوستیم ؛ دوست ؛ دوست ...
من تندی شکلاتمو باز میکردم میزاشتم تو دهنمو تند تند میمکیدم
میگفت شکمو ؛ تو دوست شکمو من هستی ؛
و شکلاتشو میزاشت تو یه صندوقچه کوچولو خوشگل ؛
میگفتم : بخورش ؛
میگفت تموم میشه ؛ میخوام تموم نشه برای همیشه بمونه ؛
صندوقچه پر از شکلات شده بود ؛ هیچ کدومشو نمیخورد ؛
ولی من همشو خورده بودم
گفتم ؛ اگه یه روز شکلاتاتو مورچه ها بخورن ؟
گفت : مواظبشون هستم ؛ میگفت : میخوام نگهشون دارم تا موقعی که دوست هستیم ...
من شکلاتمو میزاشتم تو دهنم میگفتم : نه ؛ نه ؛ نه ؛ تا نداره دوستی که تا نداره ..
یکسال ، دوسال ؛ سه سال ؛ چهار سال ؛ هفت سال ؛ بیست سال شد
اون بزرگ شد ؛ منم بزرگ شدم ؛ من همه شکلاتامو خوردم ؛ اون همه شکلاتاشو نگهداشته ؛
اون اومده بود تا امشب خداحافظی کنه ؛ میخواد بره ؛ اون دور دورا ؛
میگه : میرم اما زود بر میگردم ؛
من که میدونم میره بر نمی گرده ؛ یادش رفت شکلات به من بده ؛ من که یادم نرفته بود
یه شکلات گذاشتم کف دستش ؛ این برای خوردنه ؛ یه شکلاتم گذاشتم کف اون دستش
این آخرین شکلات برای صندوق کوچیکت ؛
یادش رفته بود صندوقی داره برای شکلاتاش ؛ هر دو تا رو خورد ؛ خندیدم ؛ میدونستم دوستی مون تا نداره ؛ اما دوستی اون تا داره مثل همیشه
خوب شد همه شکلاتامو خوردم ؛ اما اون هیچ کدومشو نخورده ؛
حالا با یه صندوق پر شکلات های نخورده چی کار میکنه ؟؟

دیدگاه  •   •   •  1393/02/17 - 18:42
+4
fereshte
fereshte
صبر یه دروغه بزرگه

باید رفت

واسه همیشه....

1 دیدگاه  •   •   •  1393/02/16 - 21:28
+9
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
از دردهـای کوچک است کـه آدم ها می نالـند ،
ضربه اگر سهمـگین باشد ؛
درد اگر بزرگ باشد ؛
آدم خـودش لال می شـود ...!
دیدگاه  •   •   •  1393/02/13 - 21:11
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ